رافائل تنها

ساخت وبلاگ
قبلا هم گفتم، الان برای بار دوم میگم. اصلا فقط به خودم میگم:مقایسه اصلا کار خوبی نیست.اینکه من یه کاری رو راحت انجام میدم و دیگری اون کار رو انجام نمیده،  دلیل بر تنبلی اون شخص نیست. توانایی های آدم ها با هم فرق میکنه.یه نفر عاشق کار کردن بیرون خونه است و اون یکی عاشق خونه داری. یکی به کارهای ه رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 15:36

از صبح ساعت ده رفتم آرایشگاه و ساعت سه برگشتم. رنگ و هایلایت داشتم. مرحله اول رنگ عالی بود. مرحله دوم دکلره و مرحله سوم رنگ هایلایت. وحشتناک بود. قرمز هویجی. حالم بد شده بود. خانم آرایشگر گفت باید رنگساژ بشه دوباره رنگ گذاشت.امیدی به خوب شدنش نداشتم ولی نتیجه عالی شد. هر تار مو هام یه رنگی شده. خیلی قشنگ شده. موهام رو دوست دارم.

خسته ام ولی باید دوباره برم بیرون برای خریدهای مامان. مجبورم برم.

بچه ها خدا قوت. همه حسابی سرگرم کار هستین. این روزهای پایانی سال واقعا همه در تلاش و تکاپو هستند.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 15:36

روز مادر مبارک.  هم به مادرهای بالفعل و هم به مادرهای بالقوه.به دنیا آوردن یه موجود زنده مطمئنا حس و حال فوق العاده ای داره.  اونایی که این حس رو چشیدن، بهشون تبریک میگم.روزتون مبارک باشه. اما یادتون باشه زحمتی که برای به دنیا آوردن یه بچه متحمل میشید و رنجی که در مسیر بزرگ شدنش میکشید و ا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 15:36

سلام. از مطب دکتر برگشتم.دکتر نگاهی به سونوگرافی  انداخت و گفت: خوب، فیبروم هات اونقدر بزرگ نیست که نیاز به جراحی داشته باشه فقط باید هر شش ماه چکاپ کنی که اگه بزرگ شد جراحی کنی. علائمم رو براش شرح دادم و گفتم احتمال سرطان نمیدین؟گفت : نه. ضخامت رحمت نرماله.گفتم: دهانه رحم چطور؟ من حس میکن رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:21

ماهرخ جان، کامنتت رو تایید نکردم چون فکر کردم شاید دلت نخواد دیگران نوشته هاتو بخونند. عزیزم اگه آدرس ایمیل به من بدی میتونیم کمی راحت تر با هم صحبت کنیم.دختر بودن در جامعه ما هزارتا بدی داره و هزارتا خوبی.از بدی هاش اینکه:اگه محجوب باشی و خجالتی، باید منتظر بمونی تا یکی بیاد سراغت و باهات ازدواج کن رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:21

دیشب خونه هستی جان بودم.  با همکلاسی قرار گذاشته بودم که قبل از رفتن زنگ بزنم بهش، و بعد زمانی که اونجا هستم چون همکلاسی هم قرار بود بره خیریه دیگه تا شب با هم تماس نگیریم. غروب زنگ زدم. همکلاسی جایی بود و نمیتونست صحبت کنه. گفتم من دارم میرم خونه هستی. گفت باشه. بهت زنگ میزنم.تا ساعت ده و رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:21

ممنون دوستای خوبم. ممنونم که به فکرم هستین. با دعاهاتون و حرف های دلگرم کننده تون حالم رو خیلی خوب کردین. از خدا سپاسگزارم که دوستای ندیده ی خوبی دارم.غزل جان، ماهرخ جان، پرنسای عزیز، پری جانم، ستاره مهربونم، لی لای خوش قلبم، کتی رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 110 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 11:43

فاطمه جان(آمین) وبلاگت رو که تعطیل کردی. حداقل یه خبری از خودت بده. دلم برای نوشته هات تنگ شده.


رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 11:43

همکلاسی امروز صبح اومد دیدنم. برام یه عالمه کادو آورده بود. یه دامن و جلیقه و جوراب شلواری و روسری و کیف برای عید. یه عالمه لوازم آرایش و کرم و تقویم و سررسید و یه گردنبند خوشگل برا روز زن. برای مامان و خواهرک و برادر هم یکسری کاد رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 91 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 11:43

همکاری داشتم که رفتارهاش خیلی برام جالب بود. مثلا هیچوقت دهن زده بچه اش رو نمیخورد و میداد به شوهرش. بهترین قسمت غذا برا خودش بود. هر چیز خوبی برا خودش بود. مقایسه اش میکردم با مادرم و تعجب میکردم. تو خونه ما بهتری ها برا بچه ها و بابا بود و اگه چیزی میموند به مادر میرسید. هرچیزی رو که ما نمیخوردیم مادر میخورد.ته مونده هر چیزی. پلوی روز قبل. غذای مونده. اما غذاهای تازه برا ما و بابا بود. فکر میکردم تمام مادرها اینجوری هستند. با دیدن همکار قدیم فهمیدم اینجوری نیست. اون موقع تعجب میکردم. اما با دیدن پدرمادرهای جدید بیشتری در اطراف خودم، به این نتیجه رسیدم که بچه هایی که مادرهای هم نسل من بزرگ کردند ، لوس تر از اون هستند که بخوان جور بچه هاشونو بکشند. این وسط مردهای شکمو و مردهایی که از بچگی نقش محافظ و پناهگاه رو بازی کردند( مثل خیلی از مردهای ترک) جور بچه ها و مامان ها رو میکشند. غذاهای اضافه و مونده رو میخورند، دهن زده های بچه ها و مامان ها رو میخورند و اگه حواستون نباشه، خود بچه ها و مامان ها رو هم میخورند. از بس که شکمو هستند. همسر هستی و همکلاسی از این دست مردا هستند.خداحفظشون کنه ب رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

هیچی نشده غروبا هرچند دقیقه یک بار از صدای ترقه از جا میپرم. من نمیدونم این پسربچه ها چرا اینقدر ذوق کارهای هیجانی و ترقه بازی و این چیزا رو دارند.بچه که بودیم یکی از تفریحات برادرم، آتیش بازی به طرق مختلف بود.  یه روز یه کبریت روشن میگرفت جلوی یه پیف پاف و بعد اسپری میکرد و شعله آتیش زبونه میکشید و اونوقت میفتاد دنبال من که : من اژدهام و میخوام بخورمت.یه روز نفت میریخت رو مورچه های بیچاره و آتیششون میزد. یه روز میله ی آهنی داغ میکرد و میذاشت رو چوب و اثرش رو با افتخار نشون من میداد....از دست برادرم و کارهای هیجانیش درامون نبودم. مثلا  اسپری موی مادر رو اسپری میکرد رو مورچه ها و به چسبیدنشون با لذت نگاه میکرد. پشت در قایم میشد و مادر رو میترسوند و یا توی حیاط مادربزرگ چاله میکند و روی اون  رو با نی و خاک میپوشوند و بعد یکی از دخترها رو به یه بهانه ای میکشید رو چاله تا افتادنشون رو تماشا کنه. (یه دفعه اشتباها داییم افتاد تو چاله و برادرجان یه کتک درست و حسابی خورد)یه روز دیگه با پسرخاله با خیار چمبرهایی که شوهرخاله خریده بود شمشیربازی میکردند و نصف خیارهارو رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

همکلاسی تماس گرفت. بهش میگم: میری خونه؟ با حالی خسته و نزار میگه: نه. الان باید یه عالمه راه برم. میگم: کجا؟ میگه: برا کپلچه که لباس خریده بودم، اومدم خونه میبینم یه قلم از لباسها رو جا انداخته و توی فاکتور حساب نکرده. الان باید برم شهرک غرب و باقی پولشو بدم و بعد برم خونه. کلی هم هزینه این رفت و آمد میشه. بهش گفتم:  عزیزم فاکتور رو داری؟ گفت: آره. گفتم: حتما شماره تلفن مغازه روی فاکتور هست. زنگ بزن و شماره کارت بگیر و باقی پول رو به کارت واریز کن. ناگهان گل از گلش شکفت. میگه: واقعا دوتا عقل بیشتر از یه عقله.کلی خندیدم. تلفن رو قطع کردم تا به کارهاش برسه.طفلکم این روزا خیلی خسته است. اونقدر که حواسش اصلا به این موضوع نبود. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

دوباره دم عید شد و دکتر رفتن های من شروع شد.

اومدم نوبت سونوگرافی گرفتم براشنبه و حالا هم نشستم مطب یه دکتر دیگه.

یک شنبه هم باید برم جواب رو نشون بدم. فردا هم باید برم آزمایش.

نمیدونم کلا بزنم بر طبل بیعاری و بیخیال دکتر و چکاپ و آزمایش بشم یا نه خودمو بزنم به کوچه علی چپ و هی برم دکتر و هی هیچ اتفاقی نیفته.

خسته شدم از این همه فشار عصبی.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

به این نتیجه رسیدم که روزهایی که دوتا پست مینویسم، برخی خواننده ها فقط آخری رو میخونند. از بعضی کامنتها و سوال ها معلومه.موقع برگشت از دکتر(پوست و مو) خانم ج همکار هستی رو دیدم. ازم پرسید اینجا چه میکنی. گفتم رفته بودم پیش دکتر ن. گفت: ای کاش یه مشورت میکردی. گفتم چرا؟ گفت: اصلا دکتر خوبی نیست. گفتم: میدونم که کمی پولکیه. گفت: نه. چند تا از دوستام برا صورتشون رفتند پیشش بدتر شدند که بهتر نشدند.گفتم: ولی من نسبتا راضیم از کارش. گفت: تو که پوستت خوبه.گفتم : من برا لیزر رفتم. لیزر موهای زائد. گفت: من فکر کردم رفتی برای از بین بردن لک. بعد هم گفت حالا که رفتی دیگه به دلت بد راه نده. خداحافظی کرد و رفت.به خانم ج نگفتم که پارسال برای لک صورت پیش همین دکتر رفتم و خیلی راضی بودم. نگفتم که یک ساله که برای میکرودرمی و لیزر پیشش میرم و راضی هستم.آخه گفتنش هیچ فایده ای نداره. خانم ج فقط نظرات خودش رو قبول داره. خصوصیات منحصربه فردی داره. به من میگه چرا برا لیزر نرفتی مرکز لیزر تهرانخنده ام گرفته بود. یعنی ده ماه، هر ماه یکبار کلی  وقت و انرژی و پول هزینه میکردم میرفتم تهران که فقط پ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

خدا حفظ کنه این صاحب ک*ان*ال پی ام سی رو. چرا؟میگم براتون: از صبح اول وقت با دیدن خون، دوباره حالم بد شد و نشستم به جستجو توی  اینترنت و آخرش هم رسیدم به چند نوع سرطان و بعد هم نشستم یه دل سیر آبغوره گرفتم برا نقشه هایی که با همکلاسی برا آینده کشیده بودیم و حالا نقش بر آب شده بود. حال همکار و هستی رو هم خراب کردم. تمام روز بغضو و گریه ئو بودم. همکلاسی از دستم ناراحت شد که اینهمه افکار منفی دارم. علائمم و دلایل رسیدن به این نتیجه رو براش شرح دادم و گفتم: فقط نگران تو هستم که اگه من یه چیزیم بشه زندگی تو چی میشه؟ (حالا انگار خیلی تحفه ام)خلاصه با حال خراب اومدم خونه و افتادم به نظافت کردن و جارو کشیدن که بلکه این افکار مسخره از کله م بره بیرون. بعد رفتم دوش گرفتم و تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم به تماشای موزیک ویدئو ها. خلاصه، نیم ساعت که گذشت، همه چیز یادم رفت. تماشای لباس های رنگی خواننده ها و تصاویر زیبا و رنگارنگ ویدئوها و شنیدن ترانه های شاد باعث شد یادم بیفته که هنوز زنده ام و نباید قبل از مردن برا خودم عزاداری کنم.درستِ که هنوز ناراحتم. درستِ که هنوز بیماری هست. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 23:14

ناراحتم. از دست خودم و از دست همکلاسی.دیروز همکلاسی و شرکا جلسه داشتند و بالاخره قرار شد سهم امپراطور و  سلطان بانو رو بخرند. البته قراره شریک جدیدی بیاد بینشون. ولی مسئله اینجاست که شریک جدید ......میاره و سهم اون دوتا رو ....... خریدن. این یعنی باقی پول رو این سه تا شریک باید بدن. البته طی چند سال. و این یعنی.....بهش گفتم چرا وقتی تو خواستی جدا بشی ، سهم تو رو ندادند که بری دنبال زندگیت؟ حالا یه چنین مبلغی رو دادن به اونا.تلفن قطع شد و من موندم با یه دنیا عصبانیت.عصبانیم. برنامه هامون دوباره تاخیر پیدا میکنه.عصبانیم که حاضر نیست از اون شرکا دل بکنه.عصبانیم که همچنان یه کارخونه دار کذایی باقی میمونه.کارخونه داری که هرچی درمیاره میریزه تو شکم کارخونه و هیچی تهش براش نمیمونه. عصبانیم که تمام زحمتهارو اینا کشیدن و حالا اونا به یه پول قلمبه رسیدن که تو عمرشون فکرش رو هم نمیکردن.عصبانیم. از دست خودم که ازش سوال پرسیدم. عصبانیم که نمیتونم جلوی کنجکاوی و حرص خوردن هامو بخورم. عصبانیم که چرا دست از این کارخونه برنمیداره.*****بالاخره بعد از دوبار تغییر نوبت ویزیت دکترقلبی که به کمک ه رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 7:43

این روزا دائم به متن این ترانه فکر میکنم و با خودم میگم: اونقدر بخند که اشکهات جاری بشه.وقتی رفته بودم شمال، یه سری هم به عموم زدم. حالش چندان خوب نبود. بیماری آلزایمرش پیشرفت کرده و دیگه هیچ کس رو نمیشناسه و حرف هم نمیزنه. بدجور دلم گرفته. با خودم فکر میکنم این آخر و عاقبت اکثر هم نسل های منه. گاهی فکر میکنم اگر من در چنین شرایطی قرار بگیرم کی میخواد بهم رسیدگی کنه. برای عموم غصه میخورم. نمیدونم اون چه برداشتی از محیط اطرافش داره. اما برای ما که دیدن این حالش خیلی دردناکه. خدا خودش شفاش بده.***با خودم تصمیم گرفتم که گوشی بازیم رو کم کنم. امیدوارم بتونم.*** نمیدونم چی میشه ولی یه تیکه از قلبم تو شرکت قبلی(شرکت همکلاسی) جامونده و احساسم بهم میگه یه روز برمیگردم به اونجا.*** بازم هوا سرد شد. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 7:43

داشتم برنامه است*یج رو تماشا میکردم. چقدر از رفتار آقای رضا روح*انی  بدم میاد و چقدر به نظرم زننده برخورد میکنه. وقتی داشت نظرات آقای آذر رو درباره نیک*یتا مسخره میکرد بدجور چندشم شد. یادم اومد  که همیشه تا چه حد از انسان هایی که دیگران رو مسخره میکنند بدم  میومده. کلا وقتی با فرد جدیدی آشنا میشدم و کم کم میدیدم که توی رفتارهاش بقیه رو مسخره میکنه، ناگهان اون فرد دلم رو میزد و ازش فاصله میگرفتم. تازه فهمیدم چرا این مدت روز به روز بیشتر نسبت به همکلاسی احساس محبت بیشتری داشتم. همکلاسی مردیه که هیچ کسی رو مسخره نمیکنه. ادای کسی رو درنمیاره. پشت سر کسی حرف نمیزنه و همینا باعث شده که تا این اندازه دوستش داشته باشم.توی این برنامه از آقای آذر خیلی خوشم میاد. هرچی رضا روح*انی بهش حرف میزنه و مسخره اش میکنه، اون اصلا اعتنا نمیکنه. انگار میگه تو برام مهم نیستی. نمیبینمت. رفتارش واقعا مردونه است. میخواد با صحبت های جانبی ترس شرکت کنندگان رو کم کنه و جو برنامه رو عوض کنه ولی این پسره رضا !!! دیشب در جواب سوال مجری که پرسید چندبار عاشق شدی حتی شهامت جواب دادن نداشت و در آخر گفت من م رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42

اون خانم همکار رو یادتونه که مشکلات زیادی تو خونواده  داشت و الان هم همسر دوم شوهرشه؟ این خانم تقاضای بازنشستگی داده. درنتیجه مدیران تصمیم گرفتند خانم خ از یکی دیگه از آزمایشگاهها بره پیش ایشون و کارهاشو یاد بگیره. از وقتی خانم خ رفته اونجا، این خانم دیگه عملا هیچ کاری نمیکنه.خانم خ گاهی اوقات صبح ها دیرتر میاد و میره اداره جات مربوطه تا مدارکی که خانم مسئول فنی بهش داده رو به اون اداره ها ببره.امروز هم یکی از اون روزها بود.خانم همکار: چه معنی میده روز شنبه که اینهمه کار داریم خ پاشه بره اداره استاندارد؟من: خوب آخه تا خانم مسئول فنی از تهران بیاد خیلی دیر میشه.همکار: خوب وقتی نمیتونه کاری رو انجام بده چرا این وظیفه رو قبول کرده، مسئول فنی اونه نه خ.من: شما حرص نخور . فرض  کن خانوم خ نیومده بود آزمایشگاه شما(یعنی خودت مثل قدیم کارهاتو انجام بده).همکار: چرا اونا فرض نمیکنند که اگه خ نبود چه کار باید میکردن؟ من این وضعیت رو درست میکنم. باید با مهندس نون صحبت کنم.من با خودم فکر میکنم که باز زیرآب زنی ایشون شروع شد و توی دلم میگم همینه که هیچکس دوستت نداره. آخه یه کم حس همکاری داش رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 81 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42

هر روز که میرم جلوی آینه بیشتر احسای میکنم جلوی موهام کم شده.هر دفعه که میرم حموم و اون همه مو کف حموم میبینم وحشت میکنم. موهای من نازک و نرمه و شبیه موهای نوزادانه. از اول هم خانوادگی موهای کم پشتی داشتیم. ولی این روزا خیلی بیشتر این کم پشتی به چشمم میاد و خیلی کمتر شده موهام.یک سالی میشه که احساس میکنم ریزش موهام بیشتر شده. انواع داروهای تقویتی رو استفاده کردم ولی هیچ فایده ای نداشته. نمیدونم چه کار باید بکنم. گاهی با خودم میگم: فدای سرت. فوقش کچل میشی. ولی خوب  میدونم که ته دلم همیشه  آرزوی موهای پرپشت داشتم.درسته که هی با خودم میگم خدایا شکرت برای همینی که هستم ولی خوب چه کنم. نمیتونم وقتی میرم جلوی آینه همه چیز یادم میره.اووووف رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42