رافائل تنها

متن مرتبط با «زندگی» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

توابع سینوسی و کسینوسی زندگی

  • این چند روز خیلی بد بود.اول حال خودم. بعد ترکیدن آپاندیس برادر هستی، بعدتر بد شدن حال خواهرک و درمونگاه و بیمارستان، بعدتر فهمیدن اینکه برادرم توی شرکت مشکل پیدا کرده و اومده بیرون و در حال حاضر با اینهمه بدهی، از کار بیکار شده، بعدتر عصبانیت از دست ,کسینوسی ...ادامه مطلب

  • هدیه های زندگی

  • یه جورایی خوشحالم که در بیست سالگی ازدواج نکردم. چون با توجه به خانواده و جامعه و شرایط اون زمون، مطمئنم دوران نامزدی جزو سیاه ترین دوران زندگیم میشد. دخالت بزرگترها. نداشتن آزادی عمل. افکار سنتی، محدود کردن های بیخود و .... اجازه نمیدادند از دوران نامزدی لذت ببرم. همونطور که دخترخاله ی من از اون دوره خون گریه میکنه و از اون به بدترین دوران زندگیش یاد میکنه.اما حالا و در سی و هفت سالگی و با یک زند,هدیه,زندگی ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • صبح بخیر زندگی

  • صبح است و نشستم به انتظار سرویس. این انتظار رو دوست دارم. هرچند خسته، هرچند نه چندان جالب، هرچند ..... اما همینقدر کافیه که از خونه دورم.  همینقدر کافیه که میدونم خونه ی خودم هستم. ولایت غربت. نفس کشیدن توی این شهر آرامش بخش تره. خوبه که اینجام. حتی با وجود سر و کله زدن با آدم های دیوونه... حتی با و, ...ادامه مطلب

  • زندگی

  • ظهر با مادر حرف میزدیم ناگهان حرف رسید (حرف رو رسوند) به پنهان کاری های اطرافیان.گفت: میدونستی فلانی نامزدی اولش با عقد بوده و بعد از رفتن به فنلاند، پسره عقد رو باطل کرده و دختره تو فنلاند دوباره ازدواج کرده؟ گفتم : خوب ؟!!!گفت: ببین مردم چه زر, ...ادامه مطلب

  • زندگی نوشت

  • من و همکلاسی به هم قول دادیم که هر بار که فرصت میکنیم و وقت داریم و پول دستمون هست یک سری از خریدهامون رو انجام بدیم و  کارهامون رو جمع و جور کنیم تا وقتی خواستیم عقد کنیم دیگه معطل این چیزا نشیم و زود بریم سر زندگیمون. ما نه میخوایم جشن عروسی آنچنانی بگیریم و نه قصد خریدهای بی خود داریم. اصل خرید ما حلقه ازدواج و سرویس عروسی بود.حلقه رو که خریدیم. سرویس هم چندتایی دیدیم و از یکی دو مورد هم خوشمون اومد ولی یکی دوماه دیگه میخریم.همکلاسی میگه دیگه چی باید بخریم؟ بهش گفتم یه ست حوله ی خوشگل. میخنده و میگه همین؟ من داشتم به مبل و سرویس خواب فکر میکردم. بهش میگم: اونا که جهیزیه است. من باید بخرم. میگه: ول کن این حرفای صد من یه غاز و جهیزیه دیگه چیه؟ با هم میخریم. خوشحالم. از اینکه مثل هم فکر میکنیم. از اینکه وقتی به نظر من آینه و شمعدان چیز بی خودیه و دلم نمیخواد پول زیادی بابتش بدم و اگه دست خودم بود اصلا نمیخریدمش. و همکلاسی هم دقیقا با نظر من موافقه.خوشحالم که دنبال خریدن سشوار و ریش تراش و دستگاه اپیلاسیون و لباس زیر و چمدون و اینجور جنگولک بازیا نیستیم. تو سن ما هرکدوم ا, ...ادامه مطلب

  • دفتری از زندگی

  • خسته از کار و بلواهای امروز اومدم خونه. هستی برای شام دعوتم کرده بود ولی بهش زنگ زدم و گفتم نمیتونم برم خونه شون. رسیدم خونه.بعد از عوض کردن لبا س هام، یه بستنی نسکافه ای از فریزر درآوردم و شروع کردم به آرامی گاز زدن به بستنی. وقتی شکلات نسکافه ای منجمد روی بستنی زیر دندون هام شکسته میشد و صداش به گوشم میرسید، حس خوب و فوق العاد ه ای داشتم. انگار تمام خشم و عصبانیتم جمع شده بود در دندان هایم و بر سر بستنی فرود می آمد . بعد سرگرم چک کردن گوشی شدم. به مادر زنگ زدم و به دختر مهربون که نی نی خوشگله ش تازه دنیا اومده. بعد زنگ زدم به همکلاسی. گوشیش رو قطع کرد. فهمیدم که توی جلسه است. بلند شدم و خوراک لوبیا پخته بار گذاشتم.  همکلاسی زنگ زد. داشت رانندگی میکرد و گفت داره برمیگرده تهران. بهش گفتم از کجا؟ جواب نداد و گفت در حال رانندگیه. گفتم: با کی هستی؟ بازم جواب نداد و چیز دیگه ای گفت. عصبانی شدم و گفتم وقتی رانندگی میکنی زنگ نزن. خداحافظی کردم و قطع کردم.چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد. گفت اومده بوده اینجا و جلسه داشتند و حالا داره دوباره برمیگرده و پرسید چرا ناراحت هستم. بهش گفتم ناراحت ن, ...ادامه مطلب

  • با بعضی موسیقی ها باید جرعه جرعه زندگی کرد.

  • اول از هر حرفی و سخنی، یک سوال.من میدونم که نوشتنم شیوه درستی نیست و با گویشی عامیانه مینویسم. درحالی که اصول نگارش رو رعایت نمیکنم. مثلا به جای را مینویسم:رو یا به جای میدانم، مینویسم: میدونم. که خوب اینها اشتباه هستند. بیشتر برای صمیمانه تر بودن و راحت تر بودن به این روش مینویسم ولی آیا این کار درسته؟ آیا به ادبیات ما خدشه وارد نمیشه؟ آیا این نحوه نگارش در سالهای آتی باعث نمیشه شیوه نگارش و ادبیات اصیل فارسی زیر سوال بره؟ مدتی هست که به این موضوع فکر میکنم. نظر شما چیه؟ شما دوست دارید من چجوری بنویسم؟ لطفا نظر خودتون رو برام بنویسید. ممنون.****وقتی خوشحالی و وقتی در جمع قرار داری، انگار خدا دنیا رو برای تو ساخته. برای اینکه لذت ببری و زندگی کنی و شاد باشی.پنجشنبه و جمعه من دو تا فیلم دیدم. اولی : نزدیک ترفیلمی اجتماعی. با بازی های خوب. اما داستانی غیر واقعی از طبقه ای که قابل درک برای من نیستند.یک خانواده شهرستانی که معلوم نیست مرفه هستند یا معمولی. یک دختر با روابط آزاد و زندگی در اروپا و یک بارداری ناخواسته و پسر عمویی دکتر که حاضره با دختر ازدواج کنه و بچه نیمه فرانسوی دختر ر, ...ادامه مطلب

  • دوستان خوب بهترین زیورآلات زندگی هستند.

  • قرار بود فردا برم شمال دیدن مامان. اما با این حال نزارم وقتی دیشب مامان اینا صدامو شنیدن گفتند نیا. رفت و آمد و دو هوا شدن حالتو بدتر میکنه.  منم تصمیم گرفتم که نرم و بمونم خونه.خیلی خسته ام. تمام بدنم کوفته است و بی حالم.خواهر همکلاسی فردا پرواز داره و همکلاسی سرش خیلی شلوغه.فرزانه جون دیشب اومد دیدنم. برام کیک و آبمیوه آورده بود و یک دسته گل میخک صورتی. واقعا دوست خوبیه. خدا حفظش کنه. خیلی هوامو داره. امیدوارم خوشبخت بشه.حرف از قدیم شد و کارخونه قبلی. میگفت: به اون آدمها فکر نکن. اونا ارزشش رو ندارند. گفتم : از فکر اینکه اجازه دادم اینقدر ازم سوءاستفاده بشه ناراحتم. از اینکه اونهارو کشیدم بالا و خیلی چیزها یادشون دادم و دست آخر خیلی قشنگ ازم تشکر کردند. از اینکه اینقدر ساده بودم ناراحتم. گفت: عزیزم فرض کن ذکات علمت رو دادی و در راه خدا کار کردی. درعوض تجربه های زیادی به دست آوردی و حسابی پخته شدی....دیدم درست میگه. باید سعی کنم همه چیز رو فراموش کنم. یادها و خاطرات و تمام بدیها رو. ...پ.ن: وقتی یادم میاد مدیر اسبق به خاطر روبه رو نشدن من با کارگرها و بقیه افراد، تسویه حسابم رو , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها