رافائل تنها

متن مرتبط با «نوش» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

عصرنوشت

  • جوانه ی ماش خریدم و سالاد درست کردم و نشستم پشت میز و با آرامش قاقش قاشق در دهانم میگذارم و از شنیدن صدای خرچ خرچ جوانه ها زیر دندونهان لذت میبرم. روز شلوغ و سختی رو پشت سر گذاشتم. همیشه از تکرار مداوم یک موضوع برای اشخاص خسته میشدم. برای همین تدریس در دانشگاه رو رها کردم. وقتی میدیدم یک نفر ساده ترین موضوعی رو که دارم توضیح میدم، متوجه نمیشه ؛ خسته میشدم. حالا ببینید اگر این موضوع یک پروسه ی تولی,عصرنوشت ...ادامه مطلب

  • دم نوش نامه

  • توی صافی لیوان دم نوشم کمی چای خشک ریختم، یه مقدار گل سرخ، تکه ای چوب دارچین و کمی پودر زنجبیل. بعد آب جوش رو ریختم روش و دربش رو گذاشتم تا خوب دم بکشه. فقط حیف که بهارنارنج نداشتم تا بهش اضافه کنم. وقتی دم کشید نشستم روی مبل و غرق سکوت خونه ای شدم که ساعتی پیش تمیزش کرده بودم. پنجره ی سالن باز بود و نسیم اندکی پرده رو به رقص در میاورد. جرعه جرعه دم نوش رو نوشیدم و مزه و بوی دلنشینش رو در ذهنم ثبت کردم. هنوز آنتن م*اه*وا*ره نصب نشده و از اونجایی که من جز موزیک  و برنامه ی دورهمی به هیچ چیز دیگه ی تلویزیون علاقه ندارم، تلویزیون هم خاموشه و خونه در سکوت فرو رفته. بینی م رو داخل لیوان فرو میبرم ت,نوش,نامه ...ادامه مطلب

  • پنجشنبه نوشت

  • روزهای پنجشنبه ای رو که میرم سر کار دوست دارم. مدیر کارخونه نیست. مشاور عالی نیست. مسئول فنی نیست. خودم هستم و خودم و کارگرهای خط تولید و انبار که همگی حرف گوش کن میشن و خوش اخلاق. چون از صبح بیشتر وقتم توی سالن تولید میگذره اون هم در حال صحبت و چاق سلامتی با کارگرها.  روزهای دیگه اونقدر سرم شلوغه و اونقدر از دفتر تهران تماس میگیرند و کار رو سرم میریزند که حسابی بداخلاق میشم. کارگرها هم میفهمند و سعی میکنند دم پر من نیان. پنجشنبه ها ولی فرصت برای کار، صحبت، مطالعه و تحقیق هست و من وقت میکنم کمی به اطلاعات خودم اضافه کنم. پنجشنبه ها رو دوست دارم. کتابی رو از توی اینترنت پیدا کردم و عکسش رو فرست,پنجشنبه,نوشت ...ادامه مطلب

  • تهران نوشت

  • سلام و صد سلام. امروز صبح ساعت پنج راه افتادم سمت تهران. همکلاسی اومد دنبالم و با هم رفتیم آزمایشگاه . برای انجام آزمایشات مخصوص  یه سرنگ تفنگی وصل کردند به دستم و پنج بار خشابش رو پرکردند. به نمونه گیر آزمایشگاه گفتم، یه کم خون برام باقی بذارین. خندید و گفت : اینکه چیزی نیست! فکر کنم انتظار داشت یه, ...ادامه مطلب

  • جمعه نوشت

  •  از صبح سرگرم بسته بندی وسایل بودم. غروب خسته و کوفته وا رفتم. به فرزانه پیغام دادم: میای بری بیرون؟ با اشتیاق قبول کرد. رفتیم. قدم زدیم و راه رفتیم و هوا خوردیم و بعد هم بستنی خوردیم و برگشتیم. الان باید برم دوش بگیرم و بعد هم بخوابم. هنوز تصمیم نگرفتم که فردا چی بپوشم. مانتوها رو شستم و باید حداقل, ...ادامه مطلب

  • دکترنوشت

  • صبح با هستی رفتیم مرکز ام آر آی. یک ساعتی نشستیم تا دکتر داروی مورد نظر رو نوشت و رفتیم و دارو رو گرفتیم و بردیم برای تزریق. وقتی پرستار آنژیوکت رو در دستم فرو میکرد نگاهی به بزرگی سوزن کردم و در دلم گفتم: یا خدا، خودت به خیر بگذرون. ( آخه من رگ های نازکی دارم که اکثرا به سختی گیر پرستارها میفتند و , ...ادامه مطلب

  • دکتر نوشت

  • سلام. از مطب دکتر برگشتم.دکتر نگاهی به سونوگرافی  انداخت و گفت: خوب، فیبروم هات اونقدر بزرگ نیست که نیاز به جراحی داشته باشه فقط باید هر شش ماه چکاپ کنی که اگه بزرگ شد جراحی کنی. علائمم رو براش شرح دادم و گفتم احتمال سرطان نمیدین؟گفت : نه. ضخامت رحمت نرماله.گفتم: دهانه رحم چطور؟ من حس میکن, ...ادامه مطلب

  • سرویس نوشت

  • الان نشستم تو سرویس تهران و دارم برای ماموریت میرم تهران. فردا باید دفتر تهران باشم. آقا ما هرکاری کردیم این ماموریت رو بپیچونیم، نشد که نشد. اصلا تمام کائنات دست به دست هم دادن که من و همکلاسی تو روز ولنتاین بتونیم همدیگه رو ببینیم.. بله دیگه، اینجوریاست. امروز اونقدر سرم شلوغ بود که نگو و نپرس. الان واقعا خسته ام. شب میرم خونه خاله شری. این بار البته دست خالی. اونقدر شاید شاید کردن که تا همین چند لحظه قبل نمیدونستم که بالاخره میرم تهران یا نه.صبح جاده وحشتناک بود. به شکل سورتمه وار و در حال سرسره بازی رسیدیم کارخونه. توی کارخونه با وجود اینکه روز قبل تمام محوطه رو تمیز کرده بودند حدود سی سانتی متر برف نشسته بود روی زمین. نمیدونید که چقدر دقت کردم که مبادا زمین بخورم. خداروشکر به سلامت گذشت.الان هم جاده به سمت تهران خیلی بهتره و باز شده.بریم ببینیم فردا چی پیش میاد.پ.ن. خدایا برای تمام داده ها و نداده هات سپاس., ...ادامه مطلب

  • گزارش نوشت

  • سلام به همگی. در حال حاضر توی قطار نشستم و دارم برمیگردم. یه بحث شدید هم با پرسنل قطار کردم که در آخر براتون تعریف میکنم. و اما شرح ماموریت: آقو ما رسیدیم تهروون اونم ساعت شش و ربع. همکلاسی جانم منتظرم بود. با هم راه افتادیم. گفتم کجا میریم؟ گفت تجریش. گفتم اونجا برا چی؟ گفت بریم شام بخوریم و یه کم بگردیم و بعد بریم برسونمت خونه خاله شری. تو ترافیک پشیمون شدیم.  یعنی پشیمون شدم. گفتم اگه میشه بریم یه جای نزدیکتر چون خیلی  دیر میشه. اینجوری شد که رفتیم kfc پارک ملت و اونجا شام خوردیم. حیف پولی که داد برا غذا. آخه دوتا ساندویچ و یه سالاد بشه ۶۸ هزارتومن؟  واقعا این پول برا اون غذا نمی ارزید. همکلاسی میگفت: چرا حرص میخوری؟ بهش گفتم با ۴۰ تومن توی ساندویچی هدایت میتونستیم دوتا ساندویچ مخصوص بخوریم با مخلفات. اون میخندید و میگفت حالا یه شبه. حرص نخور. اما من حرص میخوردم. بعد، از شیرینی فروشی تواضع برا خاله قرابیه خرید و هرچی گفتم میخوام امروز دست خالی برم، خاله کلی دعوام میکنه، قبول نکرد و گفت روز عشقه. نمیشه دست خالی بری. بعد هم منو رسوند خونه خاله و خودش برگشت. خاله شر, ...ادامه مطلب

  • زندگی نوشت

  • من و همکلاسی به هم قول دادیم که هر بار که فرصت میکنیم و وقت داریم و پول دستمون هست یک سری از خریدهامون رو انجام بدیم و  کارهامون رو جمع و جور کنیم تا وقتی خواستیم عقد کنیم دیگه معطل این چیزا نشیم و زود بریم سر زندگیمون. ما نه میخوایم جشن عروسی آنچنانی بگیریم و نه قصد خریدهای بی خود داریم. اصل خرید ما حلقه ازدواج و سرویس عروسی بود.حلقه رو که خریدیم. سرویس هم چندتایی دیدیم و از یکی دو مورد هم خوشمون اومد ولی یکی دوماه دیگه میخریم.همکلاسی میگه دیگه چی باید بخریم؟ بهش گفتم یه ست حوله ی خوشگل. میخنده و میگه همین؟ من داشتم به مبل و سرویس خواب فکر میکردم. بهش میگم: اونا که جهیزیه است. من باید بخرم. میگه: ول کن این حرفای صد من یه غاز و جهیزیه دیگه چیه؟ با هم میخریم. خوشحالم. از اینکه مثل هم فکر میکنیم. از اینکه وقتی به نظر من آینه و شمعدان چیز بی خودیه و دلم نمیخواد پول زیادی بابتش بدم و اگه دست خودم بود اصلا نمیخریدمش. و همکلاسی هم دقیقا با نظر من موافقه.خوشحالم که دنبال خریدن سشوار و ریش تراش و دستگاه اپیلاسیون و لباس زیر و چمدون و اینجور جنگولک بازیا نیستیم. تو سن ما هرکدوم ا, ...ادامه مطلب

  • تو رختخواب نوشت

  • معذرت میخوام که اینهمه آزارت میدم. معذرت میخوام که گاهی اوقات مثل الاغ چموش کدخدا، جفتک پرونی میکنم. معذرت میخوام که گاهی اوقات لجباز  و یکدنده و کله خر میشم.بهت گفته بودم. گفته بودم که اگه عاشق بشم دیوونه میشم. سرتق میشم. گاهی اوقات زبون نفهم میشم. دست خودم نیست. خوب چه کار کنم. دلم تنگ میشه، دستم بهت نمیرسه، مامان اذیت میکنه و هی سنگ میندازه جلو پام و منم تلافی همه اینا رو سر تو خالی میکنم. منو ببخش که با دوست داشتنم اذیتت میکنم. ولی هرچی که بشه، هر چی که بگن، هرکاری که بکنی، نمیتونم دلی رو که سپردم بهت به این آسونی پس بگیرم. دوستت دارم کله شق جان.دوستت دارم پینگو جونم.پ.ن. ولی هرچی فکر میکنم میبینم یه پنگوئن و یه تنبل نمیتونن کنار هم بخوابن. ببین من الان تو سرما با جوراب و لباس های کلفت و لحاف میخوابم و تو با ملافه و حداقل لباس ممکن. خوب کنار هم که جور درنمیاد. یا تو از گرما خفه میشی و یا من از سرما یخ میزنم. اینم که گفتی زیرم پتو برقی پهن میکنی فکر نکنم جواب بده. بیا یه فکر اساسی بکنیم., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها