رافائل تنها

متن مرتبط با «هایی» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • اوج تنهایی

  • اوج تنهایی من وقتی ست، کز بیم تو،  به تو پناه میبرم! اوج تنهایی من، آنجاست که سر به شانه های تویی مینهم  که جویبار اشکم را روان کردی! اوج تنهایی من ، میان بازوان توییست که دوستم داری! میان هق هق من است که  دوستت دارم! (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • غرور و تنهایی

  • داشتم برنامه است*یج رو تماشا میکردم. چقدر از رفتار آقای رضا روح*انی  بدم میاد و چقدر به نظرم زننده برخورد میکنه. وقتی داشت نظرات آقای آذر رو درباره نیک*یتا مسخره میکرد بدجور چندشم شد. یادم اومد  که همیشه تا چه حد از انسان هایی که دیگران رو مسخره میکنند بدم  میومده. کلا وقتی با فرد جدیدی آشنا میشدم و کم کم میدیدم که توی رفتارهاش بقیه رو مسخره میکنه، ناگهان اون فرد دلم رو میزد و ازش فاصله میگرفتم. تازه فهمیدم چرا این مدت روز به روز بیشتر نسبت به همکلاسی احساس محبت بیشتری داشتم. همکلاسی مردیه که هیچ کسی رو مسخره نمیکنه. ادای کسی رو درنمیاره. پشت سر کسی حرف نمیزنه و همینا باعث شده که تا این اندازه دوستش داشته باشم.توی این برنامه از آقای آذر خیلی خوشم میاد. هرچی رضا روح*انی بهش حرف میزنه و مسخره اش میکنه، اون اصلا اعتنا نمیکنه. انگار میگه تو برام مهم نیستی. نمیبینمت. رفتارش واقعا مردونه است. میخواد با صحبت های جانبی ترس شرکت کنندگان رو کم کنه و جو برنامه رو عوض کنه ولی این پسره رضا !!! دیشب در جواب سوال مجری که پرسید چندبار عاشق شدی حتی شهامت جواب دادن نداشت و در آخر گفت من م, ...ادامه مطلب

  • خودخواهی و تنهایی

  • اون خانم همکار رو یادتونه که مشکلات زیادی تو خونواده  داشت و الان هم همسر دوم شوهرشه؟ این خانم تقاضای بازنشستگی داده. درنتیجه مدیران تصمیم گرفتند خانم خ از یکی دیگه از آزمایشگاهها بره پیش ایشون و کارهاشو یاد بگیره. از وقتی خانم خ رفته اونجا، این خانم دیگه عملا هیچ کاری نمیکنه.خانم خ گاهی اوقات صبح ها دیرتر میاد و میره اداره جات مربوطه تا مدارکی که خانم مسئول فنی بهش داده رو به اون اداره ها ببره.امروز هم یکی از اون روزها بود.خانم همکار: چه معنی میده روز شنبه که اینهمه کار داریم خ پاشه بره اداره استاندارد؟من: خوب آخه تا خانم مسئول فنی از تهران بیاد خیلی دیر میشه.همکار: خوب وقتی نمیتونه کاری رو انجام بده چرا این وظیفه رو قبول کرده، مسئول فنی اونه نه خ.من: شما حرص نخور . فرض  کن خانوم خ نیومده بود آزمایشگاه شما(یعنی خودت مثل قدیم کارهاتو انجام بده).همکار: چرا اونا فرض نمیکنند که اگه خ نبود چه کار باید میکردن؟ من این وضعیت رو درست میکنم. باید با مهندس نون صحبت کنم.من با خودم فکر میکنم که باز زیرآب زنی ایشون شروع شد و توی دلم میگم همینه که هیچکس دوستت نداره. آخه یه کم حس همکاری داش, ...ادامه مطلب

  • تنهایی

  • از صبح فقط لرزیدم. دستام یخ زده بود.  هر کس منو میدید میپرسید "سردته؟" سردم بود. سردم بود و اصلا گرم نمیشدم. ناهار رو که خوردیم انگار بدتر شدم. فسنجون داشتیم. فسنجونی که از نظر من شیرینه ولی از نظر همکارا بی مزه است و توش شکر میریزند. سر میز غذاخوری ناگهان هوس حلوا کردم. همکارا گفتند حالا که هوس کردی خونه که رفتی یه کم درست کن. بد میدونستن که کسی هوس حلوا بکنه. تایم کار که تمو م شد کنار خیابون به انتظار سرویس ایستادیم. بارون و تگرگ و برف ، به شکلی قاطی پاتی و درهم، میبارید. من میلرزیدم. همکارا میگفتند دماغت چرا قرمز شده؟ و من فقط لبخند میزدم و میگفتم: خوب سردمه دیگه. همکارم میگفت: هوا اونقدرا هم سرد نیست. اما من فقط لرز داشتم. موقع برگشت رفتم اون سر شهر تا سفارش خواهرک رو بخرم اما مغازه باز نبود. دست از پا درازتر برگشتم خونه. سر راه کمی نون خرمایی خریدم. رسیدم خونه و چایی دارچین دم کردم و کمی با نون خرمایی خوردم. هستی تماس گرفت و کمی صحبت کردیم. صحبت هامون که تموم شد احساس کردم حالم داره بهم میخوره. فهمیدم که فشارم خیلی پایینه. خیلی. با این حال پا شدم و رفتم بساط حل, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها