یه جورایی خوشحالم که در بیست سالگی ازدواج نکردم. چون با توجه به خانواده و جامعه و شرایط اون زمون، مطمئنم دوران نامزدی جزو سیاه ترین دوران زندگیم میشد. دخالت بزرگترها. نداشتن آزادی عمل. افکار سنتی، محدود کردن های بیخود و .... اجازه نمیدادند از دوران نامزدی لذت ببرم. همونطور که دخترخاله ی من از اون دوره خون گریه میکنه و از اون به بدترین دوران زندگیش یاد میکنه.اما حالا و در سی و هفت سالگی و با یک زند,هدیه,زندگی ...ادامه مطلب