رافائل تنها

متن مرتبط با «خوش استیل ترین زنان دنیا» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

دلخوشی

  • مادر و خواهرک اومدند خونه من.خیلی سرم شلوغه.چقدر خوبه که مادر آدم بیاد خونه ش. (0 لایک) ,دلخوشی ...ادامه مطلب

  • دلخوشانه

  • رفته بودم قسمت جدید شهرزاد رو بخرم. اول رفتم سمت نونوایی. دوتا نون بربری کنجدی خریدم و انداختمشون توی کیسه ی پارچه ای مخصوص نونهام. بعد رفتم سمت مغازه ای که بلیط استخر نیم بها میفروشه. دوتا بلیط خریدم( تصمیم دارم جمعه با هستی و خرمالو جون برم استخر) و قدم زنان رفتم سمت مغازه ای که کارهای چوبی سفارشی انجام میده. البته بیشتر کارهاش مخصوص سیسمونیه. اما من میخواستم ازش قیمت یه کتابخونه ی جمع و جور رو بگیرم. رفتم داخل مغازه و با صاحب مغازه حرف زدم. عکس کار رو که از  این*ست*اگ*رام پیدا کرده بودم با ابعاد نشون صاحب مغازه دادم. بعد از محاسبه گفت چیزی حدود دویست هزارتومن میشه. باورم نمیشد. پیجی که عکس ,دلخوشانه ...ادامه مطلب

  • اولویت های زنان

  • در سنین مختلف اولویت خانم ها فرق میکنه. تا حدود بیست و پنج سالگی اولویت اول و آخرخانم ها عشقشونه اما بعد از اون: ۱_ فرزندشون ۲_ خونواده شون ۳_عشقشون ۴_ اموالشون ۵_ کار و موقعیت اجتماعیشون ۶_ دوستانشون ۷_خلوتشون ۸_ شوهرشون حالا باید گفت خوشبحال مردهایی که علاوه بر اینکه شوهرِ همسرانشون هستند، عشقشون , ...ادامه مطلب

  • بهترین رفیق

  • من اگه توی این دنیا هیچی ندارم،اگه به خیلی چیزا که میخواستم نرسیدم،اگه خیلی از آرزوهام، آرزو باقی موندن،اما یه گنج بزرگ دارم که با هیچی عوضش نمیکنم.یه رفیق دارم که یه تار موهاش به دنیا می ارزه.یه رفیق که از صد تا خواهر و دوست و فامیل و آشنا بهتره.****دیشب هستی و, ...ادامه مطلب

  • خوش گذشت.

  • اومد و رفت. به همین سرعت. ولی دلمو با خودش برد. امروز اصلا آشپزی نکردم. ناهار از ته چین دیشب خوردیم. شله زرد خوردیم و بهش دادم که با خودش ببره. برام جنگا خریده بو د. یه عالمه باهاش بازی کردیم. گفت بازنده چه کار کنه؟ من که  فکر میکردم میبازم گفتم: ایندفعه که اومدم تهران و رفتیم بیرون غذا خوردیم، بازن, ...ادامه مطلب

  • بدترین حال دنیا

  • بدترین حال دنیا اینه که بعد از یه روز کاریِ سخت، منطقت گل کنه. بشینی حرف های منطقی با بوی دو دو تا چهارتا بهش بزنی ( اون هم در حالی که ته دلت میدونی که اون مقصر نیست و توی این شرایط گرفتار شده) و بعد که صدای گرفته شو بشنوی، یه چیزی توی دلت هری بریزه پایین ولی بی تفاوت تلفن رو قطع کنی  و بعد یهو تمام نفرت دنیا نسبت به خودت بریزه توی قلبت و از خودت و این زندگی و شرایطی که توش گیر افتادی حالت بهم بخوره و هیچ غلطی هم نتونی بکنی. بدترین حال دنیا برا وقتیه که دل کسی و که دوستش داری میشکنی.  گندت بزنه , ...ادامه مطلب

  • خوشحالم

  • وای وای وای.من چقدر دیشب و امروز از کامنتهاتون انرژی گرفتم. یعنی اگه میدونستم این بحث جهیزیه میتونه دوستای خاموش رو روشن کنه و چنین کامنتهای زیبایی برام به ارمغان بیاره، زودتر از اینها میرفتم سراغ جهیزیه. فقط توی کامنت ها جای مهندس دیوانه و امیر آقا , ...ادامه مطلب

  • تمامی زنان درون من

  • چند روزی میشد که صحبت های من و همکلاسی در حد چند جمله  بود و اکثرا مربوط به کار میشد.دیشب موقع خواب که تماس گرفت بهش گفتم: فردا زود برمیگردی خونه؟(البته منظور از زود یعنی ساعت پنج از شرکت بیرون اومدن و ساعت شش و نیم تا هفت به خونه رسیدن بود)گفت:, ...ادامه مطلب

  • خوشبختی

  • دیروز عالی بود. خوش گذشت. یه زن و شوهر که نه سال از من کوچیکترند و پانزده سال از همکلاسی.همکار که قدیم ترها از کارمندهای همکلاسی بود، اونقدر از همکلاسی تعریف کرد که من ته دلم شرمنده شدم بابت بعضی چیزهایی که بیخودی ازشون ناراحت میشم. خانمش یه خانم به تمام عیار. صبور و مهربون و شیرین. واقعا لذت بردم از اینکه چند ساعتی رو کنارشون گذروندم. وقتی میبینم دو نفر تا این حد با هم جور هستند و همدیگ, ...ادامه مطلب

  • از خوشی ها

  • ناراحت بودم و برای تخلیه ذهنم از افکار بد،اومدم و پست قبلی رو نوشتم. اما الان بهترم. *****با خواهرک داشتیم توی یکی از خیابان های خاص ولایت که مملو از مغازه های رنگارنگ است قدم میزدیم و ویترین های خوشگل را تماشا میکردیم که شنیدم خواهرک با کسی سلام و علیک کرد. برگشتم. خانمی مسن، زنی جوان و دختری , ...ادامه مطلب

  • خسته که باشی، آسون ترین کارها رو به سخت ترین روش ممکن انجام میدی.

  • همکلاسی تماس گرفت. بهش میگم: میری خونه؟ با حالی خسته و نزار میگه: نه. الان باید یه عالمه راه برم. میگم: کجا؟ میگه: برا کپلچه که لباس خریده بودم، اومدم خونه میبینم یه قلم از لباسها رو جا انداخته و توی فاکتور حساب نکرده. الان باید برم شهرک غرب و باقی پولشو بدم و بعد برم خونه. کلی هم هزینه این رفت و آمد میشه. بهش گفتم:  عزیزم فاکتور رو داری؟ گفت: آره. گفتم: حتما شماره تلفن مغازه روی فاکتور هست. زنگ بزن و شماره کارت بگیر و باقی پول رو به کارت واریز کن. ناگهان گل از گلش شکفت. میگه: واقعا دوتا عقل بیشتر از یه عقله.کلی خندیدم. تلفن رو قطع کردم تا به کارهاش برسه.طفلکم این روزا خیلی خسته است. اونقدر که حواسش اصلا به این موضوع نبود., ...ادامه مطلب

  • دنیای بی وفا

  • تلخم. بدجور تلخ. دختر همکار مامان که سه سالی هم از من کوچیکتره، رفته تو کما. اول گفتن سنگ کیسه صفرا داره. بعد گفتن زخم معده. بعد سرطان معده و حالا هم سرطان پانکراس. نشستم و یه دل سیر گریه کردم.مهسا جان  رو همیشه دوست داشتم. همیشه لبخند شیرینی روی لباش بود. مهربون و شاد بود. عاشق همکلاسی دانشگاهش شد و با هم ازدواج کردند. پسرک مدتها بی کار بود. دست به هر کاری میزد نمیگرفت. یه مدت تهران بودند با پدر و مادر شوهرش. یه مدت اومدند شمال. مهسا حق التدریسی  تو مدرسه کار میکرد. دو سالی میشد که استخدام شده بود. تمام این سالها کار کرده بود. همسرش بچه دار نمیشد ولی اون کنارش مونده بود. با بی کاری و بی پولی و بچه دار نشدنش ساخته بود و حالا، حالا که تازه زندگیشون داشت رو غلتک میفتاد، این بیماری اومده بود سراغش. اون هم تنها در مدت چند ماه. شیره ی وجودش رو مکیده بود و حالا میشنیدم که رفته تو کما. امیدوارم که دیگه درد نکشه و اذیت نشه. مهسای مهربون این حقش نبود.یه دل سیر گریه کردم. نه. سیر نه. هنوز هم دلم پره. هنوز اشکام جاریه. تلخم. دائم به پوچی و بی ارزشی این دنیا فکر میکنم. چقدر بی خود ح, ...ادامه مطلب

  • با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم؟؟؟؟؟؟؟

  • سر کار بودم. گوشی رو بعد از ناهار چک کردم. رفتم تو اینس*تاگرام که ناگهان تصاویر! تصاویر مهیب! پلاسکویی که آوار شده بود روی امدادگران و آتش نشان های بی گناه و قهرمان.وای که ناگهان انگار دستی چنگ به قلبم کشید. چرا؟ چطور؟ جستجو کردم و خبر رو خوندم. چقدر غصه خوردم. چقدر غمگین شدم. چه ماه بدی بود این ماه. شروعش با بی کار شدن کارگرا. وسطاش مرگ  و تعطیلی و حالا آخرش هم فاجعه. فاجعه ای عظیم.به همه مردم و مخصوصا خانواده قربانیان تسلیت میگم.حرفی نیست که بشه این وضعیت رو باهاش شرح داد.این روزها دل مردم تهران هم مثل هواش گرفته و غمگینه.پ.ن. از ساختمان پلاسکو خاطرات زیادی دارم. بچه که بودم وقتی پدر ما رو سوار ماشین میکرد و تو خیابونا دور میزد، مخصوصا اون موقع ها که ساختمونای بلند و برج های آنچنانی در گوشه گوشه ی شهر سر به فلک نکشیده بودند، پلاسکو همیشه نمایان بود. امروز پلاسکو برای همیشه مرد!بعدا نوشت: برای مردم دعا کنیم. برای عزیزانی که زیر آوار موندند و هنوز مشخص نیست چه بر سرشون اومده. برای نجاتشون دعا کنیم. برای اونهایی که چشم به راه عزیزانشون مانده اند، دعا کنیم که از چشم انتظار, ...ادامه مطلب

  • خوش خوشانه

  • سه روزه که دارم لحظه به لحظه سپاسگزاری میکنم و به نعمت های پروردگارم فکر میکنم و لحظات شاد و آرامتری دارم.مثلا امروز وقتی با مدیرم روبرو شدم که شروع کرد به متلک پرانی، آرامش خودم رو حفظ کردم و در دل گفتم: خدایا ازت سپاسگزارم که اولا شغلی دارم و بی کار نیستم و دوما مدیری دارم که هر وقت منو میبینه حتما در دلش به دانش، اطلاعات، نوع برخورد، مدیریت و یا نوع تربیت من غبطه میخوره که سعی میکنه با متلک هاش خودش رو راضی کنه. خدایا سپاسگزارم که با وجود تمام سختی ها و وسوسه های دستیابی به پست های بالاتر، اجازه ندادی برده کار بشم و روحم رو به پست و موقعیت بالاتر بفروشم.خدایا سپاسگزارم که مدیرم هرچه هست، حداقل یک مدیر تحصیلکرده است و در ظاهر هم که شده احترام مارو نگه میداره.و تمام اینها باعث شد دیگه عصبانی نشن و متلک های مدیرجان، نتونست روزم رو خراب کنه.حالا میخوام براتون از صاحبخونه ی شیرینم بگم.دیروز صاحبخونه جان گفتند: شب یلدا کجا بودی؟ گفتم: خونه دوستم. گفت: میخواستیم بیایم دنبالت بیای پیش ما. بعد از اینکه دخترمون رفته من و عیال خیلی تنها شدیم گفتیم شما هم تنها هستی بیای پیش ما، از این به بعد بی, ...ادامه مطلب

  • از خوشی هایم

  • یکی از خوشبختی های دنیا میتونه این باشه که عصر یک روز تعطیل با دوست جونجونیت دو تایی برید بیرون قدم بزنید و توی یک کافه آب هویج بستنی بخورید و تو یادت بیفته که چطوری هجده سال قبل توی دانشگاه با هم دوست شدید و چه خاطرات شیرینی دارید و چقدر با هم میرفتید بیرون و اکثرا کافه گلاسه میخوردید اون هم وسط زمستون و  چه روزهای خوشی رو با هم پشت سر گذاشتید .وقتی میرسی خونه، خدا رو سپاس میگی برای خاطر فرشته ای که سر راهت گذاشت و میفهمی که خوشی های زندگی میتونه همین رفاقت نابی باشه که تو با دوستت داری.پ.ن: هستی جان ممنونم که هستی رفیق., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها