رافائل تنها

متن مرتبط با «درد دل» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

دلخوشی

  • مادر و خواهرک اومدند خونه من.خیلی سرم شلوغه.چقدر خوبه که مادر آدم بیاد خونه ش. (0 لایک) ,دلخوشی ...ادامه مطلب

  • دلخوشانه

  • رفته بودم قسمت جدید شهرزاد رو بخرم. اول رفتم سمت نونوایی. دوتا نون بربری کنجدی خریدم و انداختمشون توی کیسه ی پارچه ای مخصوص نونهام. بعد رفتم سمت مغازه ای که بلیط استخر نیم بها میفروشه. دوتا بلیط خریدم( تصمیم دارم جمعه با هستی و خرمالو جون برم استخر) و قدم زنان رفتم سمت مغازه ای که کارهای چوبی سفارشی انجام میده. البته بیشتر کارهاش مخصوص سیسمونیه. اما من میخواستم ازش قیمت یه کتابخونه ی جمع و جور رو بگیرم. رفتم داخل مغازه و با صاحب مغازه حرف زدم. عکس کار رو که از  این*ست*اگ*رام پیدا کرده بودم با ابعاد نشون صاحب مغازه دادم. بعد از محاسبه گفت چیزی حدود دویست هزارتومن میشه. باورم نمیشد. پیجی که عکس ,دلخوشانه ...ادامه مطلب

  • جمعه ی دلگیر

  • همیشه بدترین تنبیه رو برای خودم انتخاب میکنم. خودم رو از آنچه دوست دارم، محروم میکنم! . . . شک میکنم. به همه چیز شک میکنم. ... بر من سزا نبود اینچنین عمری، گاهی به سرخوشی و گهی به سرمستی لیکن به اشک دیده سرمست و به خون دل سرخوش! (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • دلم خنک شد

  • دیروز با آقای میم رفته بودیم بنگاه و داشتیم میرفتیم خونه ببینیم که صاحبخونه زنگ زد. حدودای ساعت هفت بود. پرسید خونه نیستی. گفتم نه. گفت یکی میخواد بیاد خونه رو ببینه. گفتم منم رفتم که خونه ببینم. گفت کی میتونی خونه باشی؟ گفتم فردا ساعت ۴ به بعد. **** امروز از ساعت ۴ منتظر بودم. ساعت ۵ زنگ زدم به صاح, ...ادامه مطلب

  • دردسر مرخصی گرفتن

  • یکی از دردسرهای بزرگ در کارخانه های خصوصی، مرخصی گرفتن کادر مدیریتی و کارشناسانه. از اونجایی که در کارخانه ها و شرکت های خصوصی یک نفر کار چند نفر رو انجام میده و جانشین هم نداره، یک روز مرخصی گرفتنش برای کارفرما معادل با تعطیل شدن شرکته. در نتیجه وقتی می خوایم مرخصی بگیریم هزار جور باید و نباید و شاید و غیره توش میاد که حسابی آدمو کلافه میکنه. جوری با سیاست آدم رو اذیت میکنند که خودت ناخواسته ترجیح میدی که نری مرخصی. بله. اینم یه جورشه., ...ادامه مطلب

  • دردسر محیط کار

  • گاهی  به یه شخص ناوارد و نا آگاه سمتی داده میشه تا تصمیم های مهمی بگیره اما همین شخص به علت عدم اطلاعش از شرایط، تصمیماتی میگیره که تمام اطرافیان رو به زحمت و دردسر میندازه.حالا  این وسط دردسر توجیه دیگران رو بگو. توجیه اینکه این آدم چه لطمه ای به سازمان میزنه و توجیه مسائل ساده ای که برای این فرد اصلا قابل درک نیست.خدا به داد ما برسه.خدا به داد من برسه با این وضعیت کار کردن., ...ادامه مطلب

  • همدل

  • دیروز غمگین بودم. همکلاسی هم اخمو بود. صبح خیلی عصبانی بود. ظهر بی حوصله بود، غروب  اما خسته.عادت کردم به اینکه همیشه خوب باشه. حداقل با من همیشه خوب باشه.دیروز که غمگین بودم، همکلاسی هم خوب نبود. غمگین تر شدم. این مرتبه یه جور دیگه. شبیه بچه ای, ...ادامه مطلب

  • سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست!

  • حوصله سی*یاس*ت رو ندارم. چطوره اصلا اسمش رو بذارم روسیاهگری.بله داشتم میگفتم که حوصله ی روسیاهگری رو ندارم. از بحث های مربوط به اون گریزانم. سراغش نمیرم و ازش فرار میکنم.  درموردش اطلاعات زیادی هم ندارم. میدونم چیز خوبی نیست. بدجور آدم رو درگیر , ...ادامه مطلب

  • دردِدل

  • تمام عمرم باب دلم  خانواده  زندگی کردم. از لباس پوشیدن و خرید کردن و کلاس های تفریحی رفتن تا انتخاب رشته ی تحصیلی و دوستان و نوع رفتار در جامعه.سال چهارم دبیرستان (عاشق رشته ی ریاضی بودم و درس فیزیک؛  دوست داشتم  مهندسی مکانیک بخونم ولی گفتن باید بری تجربی برای پزشکی) رتبه من هزارو هشتصد شد و گفتن احتمال پذیرش در رشته ی پزشکی نداری. پدر گفت یک سال بمون خونه و بخون برای سال بعد., ...ادامه مطلب

  • دلتون پر از محبت

  • امروز خانم مسئول فنی گفت: اگه من این جربزه ی آقای همکلاسی رو در یکی از خواستگارهام و یا یکی از مردهای دور و اطرافم میدیدم به هیچ وجه ولش نمیکردم و هرجور بود باهاش ازدواج میکردم. خیلی خوبه که آدم با کسی ازدواج کنه که دوستش داره، میشناستش و خیالش از بابتش راحته.یهو رفتم توی فکر. راست میگفت. دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی خوبه. راستشو بخواین من میترسم از عاشقانه هام بنویسم. میترسم یه  آدم, ...ادامه مطلب

  • از دل برود هر آنکه از دیده رود......

  • قدیمیا قشنگ گفتند که ندیدن فراموشی میاره.گاهی این ندیدن باعث میشه کلا آدم فکر کنه اونی رو که نمیبینه همش داره توی خوشی غلت میزنه.مادرم تمام فکر و ذکر و نگرانیش خواهرکه.امروز داشتم باهاش صحبت میکردم بهش میگم این بچه اصلا انعطاف نداره. نمیتونه خودش رو با بقیه وفق بده. یهو زد تو جاده خاکی. میگه: آره اگ, ...ادامه مطلب

  • رابطه تنگ شدن دل و خوردن ناهار

  • دلم برا مامانم و خواهرم و خونمون تنگ شده. دلم برا شمال و بوی دریا تنگ شده. دلم برا ایستادن رو ایوان خونمون و تماشا کردن دریا تنگ شده. دلم برا قدم زدن تو ساحل تنگ شده. دلم برا شنیدن بوق کشتیا تنگ شده. آخر هفته میخواستم برم شمال. ولی کار شرکت زیاده و باید کارگرهارو بیارم کارخونه سر کار. و اگه اونها رو بیارم سر کار، خودم هم باید بیام. پس نمیتونم برم خونه. دلم گرفته.امروز بعد از ناهار یهو دلتنگ شدم. یهو کوچیک شدم. یهو دلم مامانمو خواست. دور بودن سخته. هرچند نزدیک بودن هم سخته. نزدیک همدیگه که باشیم هم دلگیری و کدورت پیش میاد........پ.ن. ناهار عدس پلو داشتیم. راست میگن که میگن عدس افسردگی میاره., ...ادامه مطلب

  • از دردسرهای کار

  • تمام دیروز فکرم مشغول بود. دیشب ساعت یک و نیم شب  از سردرد بیدار شده بودم. با خودم میگفتم چرا باید اینقدر به علت کار اون انباردار فکر و ذهنم درگیر شده باشه. بیشتر از این ناراحت بودم که یکی از کارگراش به گوشم رسونده بود که فلانی گفته من بلدم چطوری زنگ بزنم به مدیر و چی بگم که حال خانم رافائل رو بگیرم. اما بعد با خودم گفتم : ببین دختر، معلومه که تو آدم بزرگ و قوی هستی که یه مرد با توسل به دروغ میخواد کوچیکت کنه. اون مرد نقطه ضعفی از تو پیدا نکرده و به اشتباه و ضعف خودش باور داشته که خواسته با دروغگویی و دسیسه به قول خودش زیرآب تو رو بزنه.سعی کردم آروم باشم ولی نگران برداشت اشتباه مدیر هستم.*****همکلاسی دیشب خیلی باهام حرف زد. بهم میگه سعی نکن با دلسوزی جلوی کار اشتباه  دیگران رو بگیری. اینجوری هم خودت اذیت میشی هم اونا چون تو یه زنی حرصشون درمیاد. اجازه بده اشتباه کنند و بعد خودشون چوب اشتباهشون رو بخورن. خودت مستقیم وارد قضیه نشو.همکلاسی درست میگه. هرچند این افراد با دسیسه چینی چندین نفر رو نابود میکنند تا به جایی که میخوان برسند، اما بالاخره یه جایی و یه وقتی دستشون رو میشه.ت, ...ادامه مطلب

  • درد دل شبانه

  • دیشب به همکلاسی میگم: مردم میگن آدما هرچقدر هم که عاشق هم باشند، بعد از چند سال زندگی کردن در کنار هم ، از هم خسته میشن. میگه: اگه واقعا همدیگه رو دوست داشته باشند، این اتفاق نمیفته. این برا اوناییه که همدیگه رو از روی ظاهر ، پول و دارایی، موقعیت اجتماعی و ... انتخاب میکنند. نه از روی علاقه ی واقعی.به حرفش فکر کردم . درسته. اگه واقعا واقعا یکی رو برا خودش بخوای، تمام کارهاش برات دلنشین میشه. اما اگر اول انتخابش کنی و بعد روی رفتارش قضاوت کنی، کم کم دلت رو میزنه و ازش سرد میشی.مردها و زن ها با بالا رفتن سنشون خیلی تغییر میکنند. وقتی همنشینانشون عوض میشند، وقتی تو جایگاه های اجتماعی متفاوتی قرار میگیرند، وقتی بزرگ میشن، خیلی تغییر میکنند و اون وقته که ممکنه دیگه همسرشون اونها رو راضی نکنه. چرا؟ چون به موازات هم بزرگ نشدند. بلکه هر کدوم در جهتی که خودش دوست داشته رشد کرده. وقتی یه نفر رو دوست داریم باید اجازه بدیم دوست داشتنمون در کنار خودمون رشد کنه و بزرگ بشه. نه اینکه فقط به خودمون فکر کنیم.پ.ن1: بزرگترین نمونه زندگی عاشقانه که دیدم مربوط به پدربزرگ و مادربزرگم بود. مادربزرگ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها