رافائل تنها

متن مرتبط با «درد دلهای عاشقانه» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • دردسر مرخصی گرفتن

  • یکی از دردسرهای بزرگ در کارخانه های خصوصی، مرخصی گرفتن کادر مدیریتی و کارشناسانه. از اونجایی که در کارخانه ها و شرکت های خصوصی یک نفر کار چند نفر رو انجام میده و جانشین هم نداره، یک روز مرخصی گرفتنش برای کارفرما معادل با تعطیل شدن شرکته. در نتیجه وقتی می خوایم مرخصی بگیریم هزار جور باید و نباید و شاید و غیره توش میاد که حسابی آدمو کلافه میکنه. جوری با سیاست آدم رو اذیت میکنند که خودت ناخواسته ترجیح میدی که نری مرخصی. بله. اینم یه جورشه., ...ادامه مطلب

  • عاشقانه

  • یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا اینه که سرت رو بچسبونی به سینه ی عشقت و صدای تپش قلبش رو گوش بدی. اون هم همینجوری آروم بشینه و موهاتو نوازش کنه. یعنی دلت میخواد دنیا کش بیاد یا نه. اصلا  زمان بایسته و همه چیز همونجا و همون لحظه تموم بشه. (1 لایک) , ...ادامه مطلب

  • دردسر محیط کار

  • گاهی  به یه شخص ناوارد و نا آگاه سمتی داده میشه تا تصمیم های مهمی بگیره اما همین شخص به علت عدم اطلاعش از شرایط، تصمیماتی میگیره که تمام اطرافیان رو به زحمت و دردسر میندازه.حالا  این وسط دردسر توجیه دیگران رو بگو. توجیه اینکه این آدم چه لطمه ای به سازمان میزنه و توجیه مسائل ساده ای که برای این فرد اصلا قابل درک نیست.خدا به داد ما برسه.خدا به داد من برسه با این وضعیت کار کردن., ...ادامه مطلب

  • دردِدل

  • تمام عمرم باب دلم  خانواده  زندگی کردم. از لباس پوشیدن و خرید کردن و کلاس های تفریحی رفتن تا انتخاب رشته ی تحصیلی و دوستان و نوع رفتار در جامعه.سال چهارم دبیرستان (عاشق رشته ی ریاضی بودم و درس فیزیک؛  دوست داشتم  مهندسی مکانیک بخونم ولی گفتن باید بری تجربی برای پزشکی) رتبه من هزارو هشتصد شد و گفتن احتمال پذیرش در رشته ی پزشکی نداری. پدر گفت یک سال بمون خونه و بخون برای سال بعد., ...ادامه مطلب

  • عاشقانه ظهر جمعه

  • همکلاسی امروز صبح اومد دیدنم. برام یه عالمه کادو آورده بود. یه دامن و جلیقه و جوراب شلواری و روسری و کیف برای عید. یه عالمه لوازم آرایش و کرم و تقویم و سررسید و یه گردنبند خوشگل برا روز زن. برای مامان و خواهرک و برادر هم یکسری کاد, ...ادامه مطلب

  • عاشقانه های بارانی

  • همکلاسی زنگ زده و با هم در مورد کامنت های دنیای مجازی صحبت میکنیم. بهم میگه: چرا اینقدر برا تو از این پیغام ها میذارن؟ میگم: برا هستی هم تو دایرکت اینس*تا گرام پیام میفرستند تازه پیغام های لین*کداین و ندیدی. میگه اونجا هم برات از این پیغام های آشنایی میفرستند. میگم: آره.با اخم میگه: به به. چشمم روشن.  اصلا چه معنی میده تو اینقدر تو دنیای مجازی باشی؟ خودمو لوس میکنم براش و میگم: عه. اینجوری نگو. تو پیشی مهربون منی. با اخم میگه: اصلا چه معنی میده تو تل*گرام و اینس*تاگرام و لین*کد این داشته باشی.میگم: خوب چی میشه مگه؟ میگه: صحبت با مردای غریبه، سوء استفاده؟میگم: کی؟ من؟ تو اگه همه ی دنیا رو بگردی از من وفادارتر پیدا نمیکنی.میگه؛ شوخی کردم .حرفای منو باور کردی؟میگم: حرفی نزدی که باور بکنم یا نه. تو پیشی مهربون منی. ولی میدونم از اون شبکه های اجتماعی خوشت نمیاد. منم به خاطر تو جواب هیچکدوم از اون آدم ها رو نمیدم. انگار نه انگار که وجود دارند. اما من منتظرم رابطمون رسمی بشه تا عکستو بذارم بالای پیجم و بنویسم من عاشقانه با این آقای کپل ازدواج کردم و کسی حق نداره برام پیغام بفرسته.می, ...ادامه مطلب

  • از دردسرهای کار

  • تمام دیروز فکرم مشغول بود. دیشب ساعت یک و نیم شب  از سردرد بیدار شده بودم. با خودم میگفتم چرا باید اینقدر به علت کار اون انباردار فکر و ذهنم درگیر شده باشه. بیشتر از این ناراحت بودم که یکی از کارگراش به گوشم رسونده بود که فلانی گفته من بلدم چطوری زنگ بزنم به مدیر و چی بگم که حال خانم رافائل رو بگیرم. اما بعد با خودم گفتم : ببین دختر، معلومه که تو آدم بزرگ و قوی هستی که یه مرد با توسل به دروغ میخواد کوچیکت کنه. اون مرد نقطه ضعفی از تو پیدا نکرده و به اشتباه و ضعف خودش باور داشته که خواسته با دروغگویی و دسیسه به قول خودش زیرآب تو رو بزنه.سعی کردم آروم باشم ولی نگران برداشت اشتباه مدیر هستم.*****همکلاسی دیشب خیلی باهام حرف زد. بهم میگه سعی نکن با دلسوزی جلوی کار اشتباه  دیگران رو بگیری. اینجوری هم خودت اذیت میشی هم اونا چون تو یه زنی حرصشون درمیاد. اجازه بده اشتباه کنند و بعد خودشون چوب اشتباهشون رو بخورن. خودت مستقیم وارد قضیه نشو.همکلاسی درست میگه. هرچند این افراد با دسیسه چینی چندین نفر رو نابود میکنند تا به جایی که میخوان برسند، اما بالاخره یه جایی و یه وقتی دستشون رو میشه.ت, ...ادامه مطلب

  • درد دل شبانه

  • دیشب به همکلاسی میگم: مردم میگن آدما هرچقدر هم که عاشق هم باشند، بعد از چند سال زندگی کردن در کنار هم ، از هم خسته میشن. میگه: اگه واقعا همدیگه رو دوست داشته باشند، این اتفاق نمیفته. این برا اوناییه که همدیگه رو از روی ظاهر ، پول و دارایی، موقعیت اجتماعی و ... انتخاب میکنند. نه از روی علاقه ی واقعی.به حرفش فکر کردم . درسته. اگه واقعا واقعا یکی رو برا خودش بخوای، تمام کارهاش برات دلنشین میشه. اما اگر اول انتخابش کنی و بعد روی رفتارش قضاوت کنی، کم کم دلت رو میزنه و ازش سرد میشی.مردها و زن ها با بالا رفتن سنشون خیلی تغییر میکنند. وقتی همنشینانشون عوض میشند، وقتی تو جایگاه های اجتماعی متفاوتی قرار میگیرند، وقتی بزرگ میشن، خیلی تغییر میکنند و اون وقته که ممکنه دیگه همسرشون اونها رو راضی نکنه. چرا؟ چون به موازات هم بزرگ نشدند. بلکه هر کدوم در جهتی که خودش دوست داشته رشد کرده. وقتی یه نفر رو دوست داریم باید اجازه بدیم دوست داشتنمون در کنار خودمون رشد کنه و بزرگ بشه. نه اینکه فقط به خودمون فکر کنیم.پ.ن1: بزرگترین نمونه زندگی عاشقانه که دیدم مربوط به پدربزرگ و مادربزرگم بود. مادربزرگ, ...ادامه مطلب

  • عاشقانه ولی دلگیرانه

  • بدون اینکه دلیل ذهنیمو براش توضیح بدم، میگم: بیا یه مدت با هم حرف نزنیم.میگه: ببین من الان گشنه ام. از صبح چیزی نخوردم. مغزم کار نمیکنه. تو دیگه له ام نکن.میگم: آخه چه فرقی برات میکنه. ما که همو نمیبینیم. میگه: همین که صداتو میشنوم برام کافیه.میگم : شنیدن صدای خسته و کسل و پکر من چه نفعی برات داره؟ روزت رو خراب نمیکنه؟با عصبانیت میگه: نه. بعد میگه : البته شاید شنیدن صدای من برای تو آزاردهنده شده! میگم: اینجوری نیست. فقط میخوام ببینم چقدر میتونم طاقت بیارم و صداتو نشنوم.میگه: اصلا نمیتونی طاقت بیاری. مثل خودم. بی خود دنبال این چیزا نباش. نمیدونم تو اون کله ات چی میگذره ولی این حرفا و فکرارو بریز دور.تو دلم میگم: هیچوقت متوجه نمیشی که توی دلم چی میگذره!!!!نمیفهمه که دلتنگشم. که خسته ام. از تنهایی خسته ام. از دوری خسته ام. از یه بوم و دو هوا بودن خسته ام. از این همه اتفاق خسته ام.نمیفهمه که میخوام خودمو تنبیه کنم., ...ادامه مطلب

  • درددل

  • راستشو بگم بهتون. کارم رو دوست ندارم.چند سال کارهام هیجان انگیز بود و پر از تکاپو.دائم درحال تحقیق و جستجو و بررسی.حالا یه کار روتین دارم که هیچ هیجانی توش نیست.با دوتا مدیر تحصیلکرده که گاهی به آی کی یو اونها شک میکنم.دائم جلسه میگذارند و مسائل مختلف رو بررسی میکنند ولی بی نتیجه و بی سرانجام. شبیه پت و مت هستند.هیچ تحولی در نحوه انجام امور ایجاد نمیشه.اونقدر ترسو هستند که حاضر نیستند کار رو صد در صد به ما واگذار کنند.توی جلسات همش سکوت میکنم.تمایلی ندارم وارد بحث ها بشم. تمایلی ندارم بهشون راه حل نشون بدم.انگیزه ندارم.به نظرم حقوقی که میگیرم فقط برای همین حد کار کردن کافیه نه بیشتر.اصلا دلم نمیخواد زیادی براشون دلسوزی کنم. نمیخوام کلاهی که تو شرکت قبلی رفت سرم اینجا هم سرم بره.میام و میرم بدون انگیزه. بدون لذت از محیط کار. بدون شادی. بدون لبخند. از مدیر کارخونه اصلا خوشم نمیاد. حس خوبی بهم نمیده. دوست نداره دستم رو باز بگذاره. دوست نداره من پیشرفت کنم. اهمیت نمیدم. یعنی دارم سعی میکنم که اهمیت ندم.چه میشه کرد؟!دوباره برگشتم و دوباره سر کار رفتم و دوباره غصه هام یادم اومد.خدا,درد دل,درد دل با خدا,درد دلهای عاشقانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها