رافائل تنها

متن مرتبط با «مخور غم گذشته دانلود» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

گذشته

  • دوازده سال قبل، دانشجوی دوره ی ارشد بودم که پدر بعد از یک بیماری پنج ماهه فوت کردند. جلوی چشمهامقطره قطره آب شدن مردی رو دیدم که برام مثل یه کوه قوی بود و فکر میکردم هیچوقت هیچیش نمیشه. بعد از مراسم سوم، مریض شدم. میگفتند آنفولانزاست. تا پای مرگ رفتم اما برگشتم. مادرم میگفت آخراش دیگه وقتی میخوابیدی,گذشته ...ادامه مطلب

  • غمگنانه و غرغرانه

  • بدجور دلم گرفته.  از دست همکلاسی با این امروز و فردا کردناش. از دست خودم که به خودم قول داده بودم به هیچ کس دل نبندم و بستم. از دست این اتفاق های جورواجور. از دست این شانس عتیقه ام در پیدا کردن کار. از دست صاحبخونه. از دست زندگی. از دست زندگی. از دست زندگی. **** میدونم که حرف های صاحبخونه و بلند شدن, ...ادامه مطلب

  • اونقدر بخند که ابرها ببارند، مقصد جاییه که غمها نباشند

  • این روزا دائم به متن این ترانه فکر میکنم و با خودم میگم: اونقدر بخند که اشکهات جاری بشه.وقتی رفته بودم شمال، یه سری هم به عموم زدم. حالش چندان خوب نبود. بیماری آلزایمرش پیشرفت کرده و دیگه هیچ کس رو نمیشناسه و حرف هم نمیزنه. بدجور دلم گرفته. با خودم فکر میکنم این آخر و عاقبت اکثر هم نسل های منه. گاهی فکر میکنم اگر من در چنین شرایطی قرار بگیرم کی میخواد بهم رسیدگی کنه. برای عموم غصه میخورم. نمیدونم اون چه برداشتی از محیط اطرافش داره. اما برای ما که دیدن این حالش خیلی دردناکه. خدا خودش شفاش بده.***با خودم تصمیم گرفتم که گوشی بازیم رو کم کنم. امیدوارم بتونم.*** نمیدونم چی میشه ولی یه تیکه از قلبم تو شرکت قبلی(شرکت همکلاسی) جامونده و احساسم بهم میگه یه روز برمیگردم به اونجا.*** بازم هوا سرد شد., ...ادامه مطلب

  • با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم؟؟؟؟؟؟؟

  • سر کار بودم. گوشی رو بعد از ناهار چک کردم. رفتم تو اینس*تاگرام که ناگهان تصاویر! تصاویر مهیب! پلاسکویی که آوار شده بود روی امدادگران و آتش نشان های بی گناه و قهرمان.وای که ناگهان انگار دستی چنگ به قلبم کشید. چرا؟ چطور؟ جستجو کردم و خبر رو خوندم. چقدر غصه خوردم. چقدر غمگین شدم. چه ماه بدی بود این ماه. شروعش با بی کار شدن کارگرا. وسطاش مرگ  و تعطیلی و حالا آخرش هم فاجعه. فاجعه ای عظیم.به همه مردم و مخصوصا خانواده قربانیان تسلیت میگم.حرفی نیست که بشه این وضعیت رو باهاش شرح داد.این روزها دل مردم تهران هم مثل هواش گرفته و غمگینه.پ.ن. از ساختمان پلاسکو خاطرات زیادی دارم. بچه که بودم وقتی پدر ما رو سوار ماشین میکرد و تو خیابونا دور میزد، مخصوصا اون موقع ها که ساختمونای بلند و برج های آنچنانی در گوشه گوشه ی شهر سر به فلک نکشیده بودند، پلاسکو همیشه نمایان بود. امروز پلاسکو برای همیشه مرد!بعدا نوشت: برای مردم دعا کنیم. برای عزیزانی که زیر آوار موندند و هنوز مشخص نیست چه بر سرشون اومده. برای نجاتشون دعا کنیم. برای اونهایی که چشم به راه عزیزانشون مانده اند، دعا کنیم که از چشم انتظار, ...ادامه مطلب

  • دعا کنیم به غم ننشینند چشمان منتظر

  • از دیروز مدام دارم شبکه ی خبر رو رصد میکنم ببینم خبر جدیدی از گرفتارشدگان در ساختمان پلاسکو میشنوم یا نه. الان که ساعت هشت و ربع صبح جمعه است، هنوز نتونستن راهی به طبقات زیرزمینی پیدا کنند. در اینس*تاگرام خوندم که تعدادی از آتشنشان ها در موتورخانه ی پلاسکو  گیرافتادند و تونستن از اونجا با موبایل به همکارانشون پیام بدن. ولی هیچ پایگاه خبری موثقی این خبر رو تاکید نکرده. تا الان دو تا تونل از ساختمونهای مجاور حفر کردند ولی نتونستند راهی پیدا کنند. پ.ن. یه عده میگن چراسازمان آتشنشانی که ادعا داره بیش از ده بار به مالکان واحدهای تولیدی اخطار داده، رسما جلوی کار این واحدها رو نگرفته و ساختمان رو پلمپ نکرده.عزیزان من ، سازمان آشنشانی یه ارگان بازرسی کننده است و اجازه نداره راسا در این زمینه اقدامی بکنه. این مراجع قانونی و قانونگذاره که حکم صادر میکنه و بعد قوه ی مجریه میبایست اجرا کنه. متاسفانه با وجود اخطارهای آتشنشانی، قانونگذار صرفا به ارسال اخطار اکتفا کرده و دستور پلمپ شدن ساختمان رو نداده. من به شخصه شاهد هستم که نیروهای آتشنشانی هر ماه بازدید دوره ای از کارخانه ها انجام میدند, ...ادامه مطلب

  • از گذشته ها....

  • میخوام یه داستانی از گذشته براتون تعریف کنم. اما قبلش دونستن چند نکته ضروریه.۱_ من سال ۷۷ دقیقا بعد از اتمام پیش دانشگاهی با وجود رتبه ی  هزار و هشتصدی تو یکی از شهرستانهای سردسیر کشور لیسانس یکی از رشته های علوم پایه(البته صنعتی) قبول شدم. اون سال خیلی ها از نتایج کنکور ناراضی بودند و اکثر رشته های پذیرفته شده با رتبه ها همخونی نداشتند. من با وجود اینکه شاگرد بسیار زرنگی بودم و خیلی ها اصرار داشتند که غیر از رشته های پزشکی چیز دیگری رو انتخاب نکنم ولی چون از پشت کنکور موندن به شدت بدم میومد(خنگ بودم دیگه) برخلاف حرف دبیران و پدر، رشته مذکور رو انتخاب کرده بودم و البته فکر میکردم حداقل تهران پذیرفته میشم که خوب، قسمت نبود و راهی شهر سردسیر شدم. جمعا بیست دانشجوی دختر بودیم و هفت دانشجوی پسر. پسرها همه از شهرستان های گمنام و محروم و از لحاظ فرهنگی و طبقاتی خیلی با خانواده من فرق میکردند. لازم به ذکره که تا سال آخر ما حتی با همکلاس های پسرمون همصحبت هم نمیشدیم چون اکثرا بسیار شیطون و متلک پرون و تا حدودی برای اون دوره و زمونه، بی ادب  بودند.۲_  یکی از بزرگترین عشق های زندگ, ...ادامه مطلب

  • مخور غم گذشته .....

  • یعنی شونه به شونه با هم راه برید، توی ماشین کنار هم بشینید و دستتون توی دست هم باشه، با هم برید بیرون ناهار بخورید و بعد هم با هم برید جلسه کاری و ایشون همه جا با اشاره به شما بگند: (خانمم نمیدونم شاید هم گفت همسرم کلا مست شده بودم) و از یک طرف قند توی دلتون آب بشه و از طرف دیگه حرصتون درآد و تازه دو شب هم تا دم در خونه خاله شری همراهت باشه و اونوقت نتونی حتی برای یه ثانیه بغلش کنی. آخه انصافه؟ آخه درسته؟ اونم چی؟ من عقده ای که اینقدر عاشق بغل کردنم و هر کسی و که دوست دارم دلم میخواد بغلش کنم و گازش بگیرم. حالا فرقی هم نمیکنه که خواهرک باشه، مامان جانم باشه، برادرزاده شیرینم باشه، هستی باشه، خرمالوجون باشه، سنجد باشه یا همکلاسی. هیچ متوجه شدین در این فهرست هیچ موجود مذکری به جز همکلاسی وجود نداشت؟! خودم تازه فهمیدم.خلاصه. نتونستم بغلش کنم. نشد که برم تو بغلش. حتی یادم رفت از فرصت استفاده کنم و تو پارکینگ خاله اینا بغلش کنم. عجب موجودی هستم من. عجب موجودی هستند ایشون!!هی هی هی...,مخور غم گذشته,مخور غم گذشته معین دانلود,مخور غم گذشته دانلود ...ادامه مطلب

  • غمگینم

  • هزارتا حرف توی دلم هست که نمیدونم کدوم رو باید بگم. اصلا هم دلم نمیخواد شما رو ناراحت کنم. این روزا کلا کمی پکرم. خوب چیه مگه؟ منم دلم نی نی میخواد.همکلاسی خبیث بدجور دلمو به درد میاره. هیچ اهمیتی به این خواسته من نمیده. کلا بچه دوست نداره. همسر سابقش هم به زور مجبورش کرده که بچه دار بشه. هروقت حرف بچه رو میزنم یه جوری حرف رو عوض میکنه. انگار میخواد بگه اصلا بهش فکر هم نکن. نه اینکه واقعا بخوام الان بچه دار بشم. ما هنوز ازدواج نکردیم و سن هر دو مون داره میره بالا و اصلا  نه شرایط بچه دار شدن رو داریم و نه حوصله ش رو. ولی یه چیزی بدجور اذیتم میکنه. آخه تا جایی که من دیدم و شنیدم تمام مردها بچه دوست دارند و دوست دارند که زنی که دوستش دارند براشون یه بچه به دنیا بیاره ولی همکلاسی اینجوری نیست. اصلا حاضر نیست اسم بچه رو هم بشنوه. گاهی به دوست داشتنش شک میکنم. میگم شاید اصلا اون طور که من فکر میکنم دوستم نداره. گاهی با خودم میگم منو خوابونده تو آب نمک برا وقت مبادا. هزارجور فکر بیخود میاد توی ذهنم که بدجور آزارم میده. دلم میخواد یه بچه کوچولو دم دستم بود که بغلش میکردم و صورتش رو میچ,غمگینم,غمگینم از این دنیا,غمگینم چونان پیرزنی که ...ادامه مطلب

  • فکر کنم شیر فلکه دماغم خراب شده

  • وقتی داشتم میرفتم تهران اونقدر نگران سرماخوردگی و روزهای هورمونی بودم که پیش درمانی میکردم برا سرماخوردگی و استرس داشتم از روزهای هورمونی. بالاخره هم نه سرما خوردم و نه دچار وضعیت حاد ماهانه شدم. اما، اما جونم براتون بگه که از فردای روزی که برگشتم اول وضیت حاد شد و بعد هم که از شنبه سرماخوردم در حد تیم ملی. از شانس هم،  دیروز و امروز بازدید کننده خارجکی داشتیم و تمام روز سرپا و درحال دوندگی بودم. امروز هرچه سعی کردم آفتابی نشوم، نشد و برای ناهار دعوتم کردند و یک جورایی گیر افتادم. نکته جالب این بود که هیات بازدید کننده ترکیه ای بودند و ترکی صحبت میکردند و فقط دو نفرشان انگلیسی صحبت میکردند و همراه خود مترجم آورده بودند. آقای مدیر کیفیت سوال هایش را گاهی به ترکی و بسیار مشروح میپرسید و مترجم سعی میکرد برای مدیر کیفیت ما ترجمه کند و در این بین من که متوجه شده بودم گاهی قبل از مترجم برای مدیر کیفیتمان توضیح میدادم . به این نتیجه رسیدم که فهم زبان ترکی ام خوب است هرچند اصلا استعداد صحبت کردن ندارم. در انگلیسی هم همینطور هستم. میفهمم ولی از صحبت کردن میترسم. اما امروز به, ...ادامه مطلب

  • سال گذشته همین روزا....

  • پارسال آبان ماه بود که یه روز غروب اومد شرکت و منو به زور رسوند تا خونه و توی راه همه حرفاشو بهم گفت. اون روزا تازه آقای الف رو کامل از زندگیم حذف کرده بودم. من عاشقش نبودم. کلا من هیچوقت عاشق نشده بودم. بوده برهه ای از زندگی که به کسی علاقه مند باشم ولی اکثرا زود و گذرا و خیلی راحت طرف رو از زندگیم گذاشتم کنار. ولی هیچوقت عاشق نشده بودم. پارسال آذر ماه چه روزهایی داشتم. روزی بیست بار زنگ میزد. به بهانه های مختلف میومد کارخونه. برام خوردنی های خوشمزه می آورد. اولین بار توی دی ماه باهاش رفتم  بیرون. چه ذوقی داشت. من چقدر عذاب وجدان داشتم. اون خوشحال بود و هیجان زده. با دیدن ذوق اون و بی خیالی خودم عذاب وجدان پیدا میکردم. بهمن ماه برای اولین بار بوسیدمش. همیشه فکر میکردم بوسیدن یه مرد چندش آور باشه و حس بدی بهم دست بده. آخه من تا قبل از اون کلا از بوسیدن آدما و بوسیده شدن بدم میومد. ولی هیچ چیزٍ این آدم آزاردهنده نبود. کم کم عاشقم کرد. فکر نمیکردم طی مدت یکسال تا این حد وابسته ش بشم. دیگه وقتی زنگ نمیزنه کلافه میشم. دلم تنگ میشه. وقتی نمیبینمش پریشون میشم. دیگه نمیتونم هرکار د, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها