رافائل تنها

متن مرتبط با «پست مادرونه» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

مادرونه

  • قرار بود خاله شری و عمو جان بیان خونه من و بعد باهم آخر هفته بریم شمال خونه مامان. برنامه شون بهم خورد و من آخر هفته میمونم همینجا، تنهادیشب مامان میگه امسال دل نازک شدی و تا یه تعطیلی میشه میخوای بیای شمال یا کلا تنها نمونی. چرا؟ سالهای قبل اینجوری نبودی.بهش نمیگم که یه چیزی تو قلبم بهم میگه خیلی فرصت ندارم که از بودن کنار عزیزانم  لذت ببرم. بهش نمیگم که مدتهاست حس خوبی نسبت به خودم ندارم.بهش میگم: امسال که تو بیماریت شدیدتر شده و قدرت حرکتت کمتر شده میخوام بیشتر سر بزنم شاید بتونم کمکی بکنم.*****بچه که بودم توی یه شهرک ارتشی تو تهران زندگی میکردیم. تو خونه های سازمانی. بچه های بلوک همیشه تو محوطه در حال بازی بودند. من اما اجازه نداشتم برم بیرون. نگران بودند که تو خاک و فضای بیرون مریض بشم یا با بچه هایی که تربیت مناسبی ندارند همبازی بشم. کوچولوتر که بودم مادرم وقتی منو میخوابوند توی کالسکه، یه روکش مشمایی دوخته بود که میکشید رو کالسکه تا صبح های پاییز و زمستون باد منو اذیت نکنه. همکاراش اسممو گذاشته بودند عروسک پشت ویترین. یکی از همکاراش وقتی بزرگتر شده بودم با دیدن من گفت,اس مادرونه,پست مادرونه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها