گریه وار

ساخت وبلاگ

غم این روزها تمومی نداره.

یک هفته است که غمگینم. حال روحم خرابه. پلاسکو. کارگرای خودمون. همکارم که دیروز حالش بد شده و بردنش بیمارستان. دختر دوست مامان که سرطان معده گرفته و من تازه دیشب خبردار شدم. وضعیت کار برادرجان که همین چندلحظه پیش میگفت زیاد جالب نیست. وضعیت کار خودم. وضعیت کار همکلاسی و زندگیمون......

امروز روز سختی بود. از صبح تا آخر وقت به شنیدن درد دل کارگرها و ناراحتیهاشون گذشت. غروب حالم خیلی خراب شده بود. رفتم و بی هدف تو خیابونها قدم زدم و اجازه دادم باد به صورتم سیلی بزنه تا حالم بهتر بشه. برگشتم خونه، همکلاسی با ذوق زنگ زد و گفت فردا داره با همکارش میاد اینجا و بعد از ظهر میاد پیشم. زدم زیر گریه و گفتم نیاد. گفتم حالم خوب نیست و به علت پاره ای مسائل که خودش میدونست ازش خواستم که نیاد. قبول کرد. درکم کرد. اما من دلم سوخت. برای اون. برای خودم. بهم گفت اینقدر نگران نباش. کارا درست میشه اما مگه میتونم نگرانی رو از خودم دور کنم. 

به مادر زنگ زدم. میون حرفا بغضم ترکید. کلی نصیحتم کرد و گفت از تو که کاری ساخته نیست. آروم باش و غصه نخور. مردم اکثرا همچین شرایطی دارند.

اما چرا باید مردم ما چنین شرایطی داشته باشند. ما کشور ثروتمندی داریم. چرا باید توی این کشور آدم فقیر وجود داشته باشه.

دلم گرفته. یه بغضی یک هفته است که گیر کرده تو گلوم و راه نفسم رو بند آورده. دلم می خواد فریاد بزنم. الان که دارم تایپ میکنم گوله گوله اشک میریزم و نمیدونم چرا. همکلاسی میگه داری خودتو برا کارگرا میکشی. اما فقط کارگرا نیستند. غم عالم اومده و نشسته تو دلم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58