کتاب

ساخت وبلاگ

مدتیه که میخوام کتاب بخونم ولی نمیدونم چرا دست و دلم به خوندن کتاب نمیره. هستی یه شانس خوبی که داره اینه که محل کارش، زمان های بیکاری، اجازه داره کتاب بخونه. ولی من تو هیچکدوم از محیط های کاری چنین اجازه ای نداشتم. 

الان هم وقتی از سر کار برمیگردم خونه، یه جور رخوت خاصی  تو همه جای بدنم جاری میشه و اجازه نمیده کتاب بخونم. دو روزه تلویزیون رو هم خاموش میکنم که بی خودی وقتم رو نگیره. اما به جاش میرم سراغ انجام  نرمش های مخصوص زانو. 

باید مدت زمان گوشی بازیم رو کم کنم. باید یه برنامه ی درست و درمون برا کارهام بذارم. 

گاهی به مادرم حسادت میکنم. مادرم معلم بود و یادم میاد روزهای بلند تابستون همیشه خونه ی ما پربود از کتاب هایی که از دوستاش قرض می گرفت برا خوندن.

اما من تابستون و زمستون ندارم. کارمون همیشه و همیشه تمام روزمون رو میگیره. 

دوست داشتم  توی یه کتابخونه کار میکردم. ساعت ها غرق میشدم تو سکوت کتابخونه و کتاب میخوندم. چقدر عالی میشد....

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58