برگشتیم.

ساخت وبلاگ

تازه رسیدم خونه. وسایلم هنوز توی اتاق ولوئه. سوغاتی های همکلاسی رو جابه جا کردم. زیتون، ماهی، رب آلوچه ملس، کلوچه، شکلات. اصولا وقتی طرف شما یه موجود شکموئه، مجبورید همش به خوردنی فکر کنید. 

موقع رفتن توی راه به رودبار رسیده بودیم که زنگ زد. گفت: وای اگه من رودبار بودم کلی زیتون میخوردم. چرا دارید اینقدر سریع رد میشین. برو برا مامانت انواع زیتون رو بخر. کپل جان نمیدونه خونه مامان همیشه زیتون هست و اونا اصلا زیتون خور نیستند.

برگشتنی قبل رودبار زنگ زده و با حالت یه بچه ی شکمو که ممکنه به خاطر دیررسیدنش خوراکی محبوبش رو از دست داده باشه میپرسه: رودبار رو رد کردین؟ وقتی گفتم نه. با هیجان میگه پس زیتون من یادت نره. 

من موندم با این پسرک شکموی کپل چه کار کنم. اونقدر با لذت از خوردنی ها صحبت میکنه که دلم نمیاد نذارم بخوره. ولی خوب اگه اینجوری پیش بره روز به روز چاق تر میشه. 

به هر حال حالا ایندفعه که با هستی و خانواده رفته بودیم، خوردنی های محبوبش رو براش خریدم تا بعد. 

الان پاشم برم به کارهام و جمع و جور کردن وسایلم برسم.

صرفا اومده بودم سلامی عرض کنم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 67 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42