با برادرم....

ساخت وبلاگ

دیشب با برادرم  تلفنی صحبت میکردیم. در مورد مامان و زندگی و خواهرک و عید و کار و مسافرت.

صحبت رسید به همکلاسی. به من میگه: تو هر تصمیمی که بگیری من پشتت هستم ولی نظر من اینه که وقتی تا حالا ازدواج نکردی، چرا از حالا به بعد میخوای برا خودت آقا بالاسر بیاری؟ نیاری بهتره. اگه برا پیری و مریضی میگی، خوب اونم پیر میشه و مریض میشه و میشین دوتا آدم پیر و مریض. دیگه به چه دردی میخوره؟

بهش گفتم: منم مشکلات خودم رو دارم. دیگه حرفی نزد و گفت من به تصمیمت احترام میذارم. تو هم اصلا نگران حرف فک و فامیل نباش.

به برادر نگفتم که از تنهایی خسته شدم. از تنهایی خرید رفتن، تنهایی مسافرت رفتن، تنهایی با مشکلات روبه رو شدن. از تنهایی ترسیدن. تو تنهایی مریض شدن، تنهایی با همسایه ها روبه رو شدن، تنهایی دنبال رتق و فتق امور بودن، تنهایی خوابیدن، تنهایی بیدارشدن، تنهایی غذاخوردن، تنهایی تلویزیون دیدن.

نگفتم از اینکه باید با خودم حرف بزنم خسته شدم. از اینکه هی مردم بگن آخی چرا تنها زندگی میکنی؟ چرا از خونواده ات جدا شدی؟ چرا ازدواج نکردی؟

نگفتم از اینکه کار کنم و کار کنم و کار کنم ولی هیچ هدفی نداشته باشم خسته شدم.

نگفتم دلم نوازش های یه مرد رو میخواد.

نگفتم دلم کل کل کردن با یه نفر رو میخواد.

نگفتم گاهی دلم حرص و جوش خوردن رو میخواد.

نگفتم بهش غبطه میخورم وقتی دخترکش عاشقانه صداش میزنه و میگه بابا جونی.

نگفتم دلم میخواد وقتی میرم دکتر یکی همراهم باشه، یکی نگرانم باشه.

نگفتم دلم میخواد اگه یه کم دیر برسم خونه، یه نفر بهم زنگ بزنه، نگرانم بشه و بگه کجا موندی.

نگفتم هر روز نگرانم که اگه تو خونه اتفاقی برام بیفته حداقل تا یک روز بعد که ساعت تماسم با خونه برسه، هیچکس نمیفهمه.

نگفتم دلم میخواد یکی باشه که ازم بخواد براش لباس های رنگ و وارنگ بپوشم. ازم بخواد براش آرایش کنم، ازم بخواد براش غذای خاصی رو درست کنم.

نگفتم دلم میخواد منم گاهی اوقات با یه نفر اخم و تخم کنم.

نگفتم دلم میخواد دست یکی و بگیرم و باهاش راه برم.

نگفتم که منم دلم میخواد برای یه نفر نگران بشم. براش غصه بخورم.

نگفتم منم دلم میخواد یکی باشه که بهم انگیزه بده که پرده های خونه رو عوض کنم. مبلا رو عوض کنم. به فکر تغییر دکوراسیون باشم.

نگفتم که بی انگیزه شدم.

نگفتم منم یه مدته قلبم برا یکی تاپ تاپ میکنه.

نگفتم منم دلم بغل و بوسه های یه نفر رو میخواد.

نگفتم منم یه زنم و دلم زنانگی میخواد.

نگفتم که من به فکر پیری نیستم، به فکر الان و میانسالیم هستم که داره خالی و پوچ و بی هدف میگذره.

نگفتم که دو تا آدم پیر که یه سقفی بالای سرشون باشه بهتر از یه پیرزنه که برادر و برادرزاده ش بخوان براش تصمیم بگیرند.

نگفتم که ترجیح میدم اگه به پیری رسیدم کنار عشقم باشم تا اینکه کنج خونه ی سالمندان منتظر یه نگاه برادرزاده.

نگفتم که نمیدونم چند سال عمر میکنم ولی دلم میخواد این چند سال آینده با عشق زندگی کنم.


نگفتم که .........

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 82 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:42