از حموم اومدم. یه ظرف سالاد خوردم و الان هم یه لیوان چایی دارچین ریختم و آوردم گذاشتم رو میز جلوی خودم و ولو شدم روی مبل و دارم م*ن و ت*و پلاس تماشا میکنم. مدیر جان ازم پرسید پنجشنبه میای سر کار. گفتم بله. میام.
مدیرجان شخصیت جالبی داره. بسیار آروم و خونسرده و من بهش غبطه میخورم. مطمئنا اون هم مشکلات خودش رو توی زندگی داره ولی خوب سعی میکنه با آرامش با اونها مواجه بشه و من آرزو میکنم یه روز بتونم مثل اون با مسائل برخورد کنم.
ای کاش من کمی خونسرد باشم و اینقدر سریع نسبت به مسائل واکنش نشون ندم. ای کاش کمی بیخیال و بیتفاوت باشم و این حساسیت هامو کم کنم. ای کاش.
پس من کی بزرگ میشم و مثل یه خانم جا افتاده برخورد میکنم؟!
همیشه عاشق خانم های مسنی بودم که در شرایط خاص آرامش عمیقی دارند و بدون دستپاچگی و با وقاری خاص با مشکلات روبرو میشن. آخ که چقدر دلم میخواست مثل اونها باشم. محکم و مطمئن. فکر میکنم اونا اعتقاد و ایمانشون خیلی قویه. وگرنه وقتی آدم به خدا و قدرت برترش ایمان داشته باشه دیگه نباید از چیزی بترسه و یا نگران بشه. من به قدرت بی همتای خداوند معتقدم و میدونم که هر چیزی تحت اراده اونه ولی نمیدونم چرا اینقدر ترس و هراس و نا آرامی در وجودم هست.
خدایا خودت دلم رو قرص کن و در وجودم بذر آرامش بپاش.
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83