قدیمیا قشنگ گفتند که ندیدن فراموشی میاره.
گاهی این ندیدن باعث میشه کلا آدم فکر کنه اونی رو که نمیبینه همش داره توی خوشی غلت میزنه.
مادرم تمام فکر و ذکر و نگرانیش خواهرکه.
امروز داشتم باهاش صحبت میکردم بهش میگم این بچه اصلا انعطاف نداره. نمیتونه خودش رو با بقیه وفق بده. یهو زد تو جاده خاکی. میگه: آره اگه من بمیرم تنها میمونه. نمیدونم چه کار میخواد بکنه و .....
میگم یعنی چی . پس من و برادرش چی هستیم.
میگه: اون نمیتونه با شماها زندگی کنه.
میگم: اگه تونسته با تو بمونه، پس با ماها هم میتونه.
میگه نه. شما اذیتش میکنید. من هرچی هم که بگم مادرشم.
میگم: چرا فکر میکنی من میتونم تنها زندگی کنم ولی اون نمیتونه. رو پیشونی من چیزی نوشته که برا اون ننوشته.
میگه: تنها میتونه بمونه، با شماها نمیتونه.
گفتم: خوب براش خونه میگیریم که تنها بمونه.
برگشته میگه: اگه بعد من بخواین اذیتش کنید من ازتون راضی نیستم.
یه لحظه از خودم و از اون که چنین حرف هایی میزد متنفر شدم. فقط نگاش کردم و گفتم برا تو و خودم متاسفم.
خوبه که حداقل اون یکی و داره که اینقدر ازش دفاع میکنه و دوستش داره.
میگه مگه تو نداری؟ گفتم نه. گفتم تو اصلا یک ذره هم نگران حال و آینده من نیستی. تقصیری هم نداری. از بس من دردها و غصه هامو برا خودم نگه داشتم. چون من و زندگی من و نمیبینی که بخوای نگران من باشی.
گفتم: خدا روشکر که حداقل یه نفر هست که تو قبولش داری.
میگه: اونم اگه حرف من و گوش نکنه اونو هم قبولش ندارم.
نگاش کردم و توی دلم گفتم: خودخواه......
...
حالم از این زندگی و از این مادر و فرزندی بهم میخوره.
مادری که با افکار منفیش داره ذهن بچه شو نسبت به خواهر و برادرش خراب میکنه و کوچکتر و بزرگتری رو از بین میبره.
تازه میفهمم بابا م بهش میگفت تو فقط میتونی به یه نفر بچسبی یعنی چی! بهش میگفت: اولی که دنیا اومد، من رو ول کردی و چسبیدی به اون، دومی که دنیا اومد، اولی رو ول کردی و چسبیدی به اون، سوی که دنیا اومد ماهارو ول کردی و چسبیدی به سومی.
خدابیامرز حق داشت. طفلکی چقدر اذیت شد.
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 81