این روزها ننوشتم، نه اینکه وقت نداشته باشم. فقط چون روزهای عید بود و روزهای شادی برای بقیه و خوب نمیخواستم با غر زدن ها و نوشتن ناراحتی ها بقیه رو ناراحت کنم.
روزهای خوبی نبود.
کمردرد و گردن درد.
رفتن به دکتر و ام آر آی.
کلی هزینه.
تموم شدن پول ها و تموم نشدن تعطیلات.....
توقعات بیش از حد مامان.
حرف ها.
متلک ها.
آزارهای روحی.
باز هم توقعات.
توقعات.
توقعات.
و مقایسه.
و اینکه مادر فکر میکنه من روی گنج نشستم و یه جوری باید فکر کنه که این گنج رو به دست بیاره که یه وقت نصیب همکلاسی نشه.
توقعات.
مقایسه.
حرف ها و حرف ها.
چرندیات.
خستگی.
خستگی.
خستگی.
و در انتها اینکه هیچ کسی نیست که درکت کنه.
هیچ کس.
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 92