لب قلمبه

ساخت وبلاگ

دیروز هوا به شدت سرد شد. البته من از اونجایی که سرمایی هستم با توجه به پیش بینی های هواشناسی گوشی، لباس مناسبی پوشیده بودم.

در طول روز تمامی همکاران مداوم از سرمای هوا شکایت داشتند و من با خونسردی میگفتم: هوا اونقدرها هم سرد نیستا!

غروب وقتی برگشتم خونه، به شدت گرمم شده بود. یه بستنی نوش جان کردم و سرگرم کارهای روزمره شدم که یه وقت احساس کردم لبم آیش گرفته و میخاره.

پریدم جلوی آینه. بعللللله. چشمتون روز بد نبینه. تب خال اومده بود سراغم و نشسته بود رو لبم.

از پروسه ی یخ گذاری و پماد زدن که بگذریم یک ساعت بعدش ناگهان گلو درد و بدن درد اومد سراغم.

همون موقع بود که ستاره ها بالای سرم به چرخش دراومدند و لامپ بزرگ صد واتی رو کله ام روشن شد.

درست حدس زدید. بنده سرماخوردم. 

تمام دیروز اون گرمای بدنم در اثر تب بود و حاصلش هم اون تب خال خوشگل روی لبم. ناگهان یاد جمعه افتادم. جمعه قراره که همکلاسی بیاد دیدنم. با این قیافه؟ با این سرماخوردگی؟ با این صورت بیحال و لب های ورم کرده؟ سریع رفتم  یه قرص کلد استاپ خوردم و یه دم نوش آویشن هم درست کردم و نوشیدم. چشمتون روز بد نبینه. خوردن دم نوش همانا و هر نیم ساعت یک بار دویدن به سمت ادب خانه همان.

خلاصه که عزیزان در حال حاظر یک عدد رافائل هستم با لبانی ورم کرده و دماغی آویزون در خدمت شما.

اینم برا خودش یک ماجرای هیجان انگیزه. باور کنید!

خوش باشید دوستان. 

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05