من و همکلاسی

ساخت وبلاگ

همکلاسی قراره جمعه منو با خودش ببره به جایی که کلی بازی کنم و هیجاناتم رو تخلیه کنم و انرژی بگیرم. میدونم این کار رو برا این  انجام میده که روحیه منو عوض کنه. تا جمعه همش باید دل نگرون باشم. میترسم این تخلیه هیجان برام خوب نباشه(به خاطر درد زانوها و کمرم) خودش که میگه: مراقبتم. نگران نباش.

****

این پسر خیلی شیطون و پرهیجانه. روحیه پرجنب و جوش و بچگانه ای داره. کلا  کودک درونش هنوز زنده است. مثل من نیست که کودک درونم تبدیل شده به پیرزن نق نقوی ( نمید ونم با کدوم ق نوشته میشه) درون.

****

شبکه ی  پ*ی ام س*ی رو تماشا میکردم. یه تبلیغ باحال میده درمورد این شربت های انرژی زا، توش یه تنبله. من اینو میبینم همش یاد همکلاسی میفتم که به من میگه تنبل. اونقدر قشنگ تنبله لبخند میزنه که نگو.

****

الان زنگ زده، داره از خونه ی داییش برمیگرده، معلوم نیست با من حرف میزنه یا با گربه های توی کوچه.

****

میگه ناقلا چه کار داری میکنی حواست به من نیست. 

لو رفتم. بهش میگم دارم وبلاگ مینویسم. کلی ذوق کرده که مچم رو گرفته. میپرسه: چی مینویسی؟

میگم: درباره ی تو مینویسم.

میگه: حالا خوب مینویسی یا بد؟

میگم: امممم نه خوب و نه بد.

میخنده.....

توی دلم میگم: مینویسم که خیلی دوستت دارم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 8:46