داستان های من و خرمالو جون

ساخت وبلاگ

جمعه با هستی و خانواده رفته بودیم پارک. موقع برگشت، داخل ماشین، صحبت از زمان عقد و مهریه و این جور چیزا شد. هستی می گفت: مبلغ مهریه رو کم کن اما حق طلاق بگیر. گفتم همکلاسی اصلا راضی نمیشه. گفت: ولی حق طلاق خیلی مهمه. گفتم: همکلاسی گفته اصلا در این مورد حرفش رو هم نزن. 

یهو خرمالو جون با حالت گریه گفت: نه، خاله، نه. طلاق نه. 

هستی گفت: تو به حرفای ما گوش نده. منظور ما رو متوجه نمیشی.

خرمالوجون گفت: عه. طلاق بده. یعنی خاله از عمو جدا بشه. من نمیخوام. آخه من عمو رو خیلی دوست دارم..

خندیدم و سعی کردم با زبانی ساده موضوع رو براش روشن کنم. 

آخرش خیالش راحت شد که حرفی از جدایی نیست.

آقای میم میگه اصلا حرف این چیزها رو نزنید.

من ته دلم  میگم: من خودم حق طلاق نمیخوام. الان و توی این سن اصلا به جدایی فکر نمیکنم. تحت هر شرایطی باید بتونم کنارش بمونم. درسته که آدم ها تغییر میکنند ولی دلم گواهی میده این مرد که از هجده سال پیش میشناسمش و تموم جوونی شو تا میانسالیش دیدم، مردی نیست که بخواد تغییر فاحشی داشته باشه. وقتی با این شرایط تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم پس در آینده کنارش میمونم و اصلا اصلا واصلا نمیخوام به طلاق و جدایی فکر کنم. حتی اگه روزی خودش نخواد کنارش باشم، به خواسته ش احترام میگذارم و از زندگیش بیرون میرم. ولی اصلا نمیخوام خودم به جدایی فکر کنم. درضمن همکلاسی منو میشناسه. میدونه اگه بخوام از زندگیش برم بیرون دنبال طلاق نمیرم. یه روز یه چمدون برمیدارم و میرم ناکجا آباد که حتی فکرش هم نرسه من کجام. من گم شدن رو خوب بلدم.

حتی این مهریه رو صرفا بابت دلنگرونی هام از آینده و پیری تعیین کردم و یه دلیل دیگه هم بستن دهن فامیل. وگرنه حتی مهریه هم برام مهم نیست و هیچوقت دنبال گرفتنش نخواهم رفت.

اما این وسط موندم همکلاسی چه خوب خودش رو تو دل خرمالوجون جا کرده. کپل جان مهره ی مار داره.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1396 ساعت: 8:08