سلام. صبح زیبای اردیبهشتی شما به خیر و شادی.
صدای مرا از داخل رختخوابِ خونه ی مامان میشنوید.
دیروز لعد از کار یه راست اومدم شمال. به ولایت که رسیدم رفتم شیرینی فروشی مورد علاقه ی مامان و خواهرک و نون خامه ای و ناپلئونی خریدم و رفتم خونه. مامان که در رو لاز کرد، اومد رو پله های ایوون و با دیدن من به خواهرک گفت: بیا شیرینی خریده برات. بعد خطاب به من گفت: نشسته و میگه خداکنه رافائل که میاد شیرینی بیاره.
خواهرک با دیدن من گفت: امیدوارم شیرینی خشک نباشه (آخه میدونه من تر نمیخورم) گفتم : نه جوجو جان. برات نون خامه ای گرفتم.
چشماش برق میزد. بچه عاشق نون خامه ایه. از دیدن شوق و ذوق اونا منم سرِ کیف اومدم.
کلی حرف زدیم و خندیدیم. برای خواهرک چاقاله بادوم آورده بودم(آخه اینجا مغازه ها ندارند و فقط از وانتی های بین راهی بازد بخری که خوب برای خواهرک مقدور نیست) خوشحال شد و گفت اگه برام نمی آوردی نمیبخشیدمت. بچه کلا شکموئه.
هوای خوب اینجا حالم رو بهتر کرده. اصلا بودن کنار خونواده واقعا آرامش بخشه.
********
از محیط کار و مشاغل ایرانی هرچی بگم کم گفتم.
در بخش خصوصی، بدون پارتی، با بهترین توانایی ها کاری پیدا میکنی و بعد اونقدر در محیط کار، اذیت میشی که آخرش کارت رو ول میکنی.
قول افزایش حقوق میدن ولی حقوقت رو افزایش نمیدن. هزارتا کار جدید میریزند سرت. بهت وعده ی پست و مقام میدن ولی یا بدون تغییری در حقوقت اون پست رو بهت میدن یا کارهاشو تو انجام میدی و پست رو میدن به یه آشنای بی لیاقت خودشون.
از دردسرهای دیگه و جانبیش که اصلا حرفی نمیزنم.
فقط بگم برای ایران ناراحتم. خیلی از انسان های توانمند رو میبینم که به همین دلایل کارشون رو رها کردند و رفتند دنبال مشاغل آزاد و یا مهاجرت کردند و الان خیلی افرادی که مشغول کار هستند توانایی چندانی در اون سمت ندارند و این ناراحت کننده است. خدا به داد این مملکت برسه.
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 70