زندگی

ساخت وبلاگ

ظهر با مادر حرف میزدیم ناگهان حرف رسید (حرف رو رسوند) به پنهان کاری های اطرافیان.

گفت: میدونستی فلانی نامزدی اولش با عقد بوده و بعد از رفتن به فنلاند، پسره عقد رو باطل کرده و دختره تو فنلاند دوباره ازدواج کرده؟ 

گفتم : خوب ؟!!!

گفت: ببین مردم چه زرنگند و همه کارهاشون رو پنهانی انجام میدن. لزومی نداره آدم همه چیز رو به همه بگه.

گفتم: بله. به شرطی که قابل پنهان کردن باشه.

گفت: تو هم لازم نیست به اطرافیان بگی که همکلاسی قبلا ازدواج کرده.

گفتم: بچه شو چجوری قایمش کنم؟!

گفت : لزومی نداره فامیل بچه رو ببینند.

گفتم خوب اگه با خودش بیاردش برای عقد، همه میبینند دیگه.

گفت: نه نه نه. اصلا. من به خواسته ی تو احترام گذاشتم تو هم باید به خواسته ی من احترام بذاری و به هیچوجه بچه رو برای عقد و مراسمات اینجا نیاری.

سکوت کردم. چطوری اینو به همکلاسی بگم؟ من هیچوقت دوست ندارم کاری که خودم رو ناراحت میکنه، در حق کس دیگه ای انجامش بدم.

*****

ام آر آی رو برداشتم و بردم به دکترم نشون دادم. البته قبلش با مامان بحث کردم چون میخواست همراه من بیاد و من با ناراحتی گفتم: آبروی آدم رو میبرید. مگه من بچه هستم! اون هم قهر کرد و درنتیجه با خیال راحت تنها رفتم دکتر.

گفت: دو تا دیسک خفیف تو کمرت داری که خیلی حاد نیست اما چون گزگزی در پاهات داری بهتره فعلا داروهاتو ادامه بدی.

سه تا دسیک خفیف تا متوسط هم توی گردن داری. اونم خیلی مهم نیست.

اما دو تا مسئله توی گردنت داری. یکی اینکه دوتا از مهره های گردنت خیلی به هم چسبیده است که غیرطبیعیه.باید عکس رنگی بگیری تا ببینیم در چه وضعیتی هست. دوم اینکه یه لکه سفید در نخاعت دیده میشه که باید بیشتر بررسی بشه. یه عکس رنگی از گردن و یه ام آر آی از مغز نوشت.

عکس رو گرفتم و بردم بهش نشون دادم. گفت خب اینطور که معلومه چیز حاصی نیست. ولی ام آر آی مغزتو هم بگیر تا خیالمون راحت بشه.

بعد گفت: ترسیدی؟

با بیتفاوتی گفتم نه. 

نترسیدم. اصلا انگار برام مهم نیست. انگار از قبل میدونستم. بی خیالش شدم. بی خیال همه چیز.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:57