یکشنبه

ساخت وبلاگ

دیروز عصر رفتم خونه ی دخترمهربون. دخترش سه ماهه شده. خیلی وقت بود دلم میخواست یه نوزاد رو توی بغلم بگیرم و صورتش رو بچسبونم به صورتم.

دخملی بانمک و شیرین بود. اما خیلی سخت شیر میخورد و خیلی  بد شیر رو هضم میکرد. به نوعی پروتئین که در شیر پستانداران وجود داره حساسیت داره و نمیتونه شیر مادرش و یا شیر پاستوریزه بخوره. فقط هم یک نوع شیر خشک خاص رو میخوره که خیلی به سختی پیدا میشه.

با دیدن بچه و مشکلاتش، یه چیزی رو قطعی فهمیدم. اون هم اینکه من اصلا طاقت استرس های بچه داری رو ندارم.

****

مدیر اسبق گفته: من از رافائل خبر دارم. همه چیز رو درباره کار و زندگیش میدونم یکی نیست بهش بگه: خوب که چی؟ اینقدر بیکار و بیچاره شدی که دنبال زندگی خصوصی کارمند سابقت هستی؟! واقعا چرا؟!

****

از دیروز غروب یه بغضی چنبره کرده توی گلوم که نه از بین میره و نه میترکه. سوزن لازم داره.

****

این فکر مسخره در مورد مرگ دست از سرم برنمیداره.

****

وبلاگ زنی رو میخوندم که شوهرش سرش هوو آورده و اون خیلی با متانت در مورد همسرش مینویسه. این همه صبر و متانت از کجا میاد؟ چطور میشه مردی به زنش میگه دوستت دارم، برام مهمی، بعد میره یه زن دیگه میگیره در حالیکه میبینه همسر اول چقدر داره عذاب میکشه و دچار بیماری روحی و جسمی شده. 

واقعا نمیتونم درک کنم.

****

دیگه اون وبلاگ رو نمیخونم چون میترسم انرژی های منفیش روم تاثیر بذاره. همونطور که از دیروز منو بغضو کرده.

****

یکشنبه است. یکشنبه ای پر از لحظه های نیامده ی پیش رو که میتونند خیلی طلایی و یا خیلی تیره باشند.

یکشنبه ی شما پر از نور و گرما.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 18:53