خاله ها

ساخت وبلاگ

پدرم دوتا خاله ی پیر داشت.

دو تا خانم پیر و کوچولو و تر و فرز  با موهای پنبه ای سفید.

اولی عزیز جون بود. سفید رو و سپیدمو. قد کوتاه و مهربون. شیرین و دوست داشتنی. درجوونی شوهرش رو از دست داده بود و دو دختر و دو پسرش رو خودش بزرگ کرده بود. شنیدم در زمان کشف حجاب در صف مقدم زنان پیشرو شرکت میکرد و بسیار مد روز بود و ...... من که پیریش رو دیدم  که اون موقع هم بسیار شیک و تر و تمیز بود و خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی. بینی کوچولو و گردی داشت که صورتش رو جذاب تر و مهربون تر نشون میداد.

دومی خال جان بود. پیرزنی با موهای خاکستری و اندامی ظریف و قدی نسبتا کوتاه و کمی بداخلاق و کم حوصله با بینی عقابی که باعث میشد پیرزن بداخلاق تر از اونچه که بود به نظر برسه. از قضای روزگار با مردی ازدواج میکنه که قبلا به دلیل اخلاق های تند همسرش  از اون جدا شده بوده. اما بعد مدتی وقتی خال جان بچه دار نمیشه، شوهرش با همسر اول آشتی میکنه و صاحب یه بچه از اون زن میشه. و اینها تا آخر عمر و حتی بعد از مرگ همسرشون با هم توی یک خونه زندگی میکردند.

خال جان خیاط ماهری بود و با خیاطی به خواهرش(عزیز) در تامین مخارج زندگی کمک میکرد. 

این دوتا پیرزن همیشه با هم بودند. یکی خیلی مهربون و خندان. اون یکی بداخلاق و اخمو که حوصله ی هیچ بچه ای رو نداشت.

یکی بی حجاب، اون یکی مذهبی دو آتیشه.

یکی دَدَری و اهل گردش، اون یکی اهل تو خونه موندن و سر تو لاک خود فرو کردن.

پدرم این خاله هاش رو خیلی دوست داشت. مخصوصا محبت ویژه ای به خال جان داشت. میگفت طفلی بچه نداره ما باید هواشو داشته باشیم. خدا هر سه تاشون رو ببخشه و بیامرزه و روحشون رو شاد کنه.

وقتی دوتا پیرزن میومدند خونه ی ما، خیلی خوشحال میشدیم. با حرف ها و قصه هاشون حسابی سرمون رو گرم میکردند. اون وسط دائم هم دماغ همدیگر رو میسوزوندن و مارو میخندوندند.

عزیز هر یک ربع یک بار چایی میخواست و خال جون دائم دعواش میکرد که اینقدر چایی نخوره تا مجبور نباشه مدام بره دستشویی. 

یه بار خال جون یه بسته دکمه های جورواجور و خوشگل بهم داد. یه عالمه دکمه که از خیاطی هاش به جا مونده بودند. فوق العاده بود. همون موقع این دخترک دبیرستانی که عاشق رنگ و نقاشی  بود ، با دیدن دکمه های رنگ و وارنگ و متنوع، عاشق خیاطی شد. اما حیف که چندین سال بعد وقتی خیاطی رو یادگرفته بود دیگه خاله ها نبودند تا با نشون دادن لباس هایی که میدوخت شنوای تعریف های اون دوتا پیرزن باشه.

****

قدر پدربزرگها و مادربزرگ ها و آدم های پیر اطرافمون  رو بدونیم. اینها جواهرات زندگی ما هستند. 

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 1:27