انتخاب

ساخت وبلاگ

دیروز عصر تلفنی با مادر صحبت میکردم.

پرسید نظرت در مورد کاندیداها چیه. تعجب کردم. مادر سالهاست در مورد انتخابات صحبتی نمیکنه. 

نظراتم رو در مورد هر یک از کاندیداها به تفصیل براش شرح دادم. با دقت گوش کرد و گفت: پس همه باید بریم و رای بدیم.

پرسیدم: شما هم میرید؟ مادر گفت: بله. حتما.

( برای مادری که حداقل در بیست سال گذشته هیچوقت پای صندوق های رای نرفته عجیبه. خیلی. ناخودآگاه به یاد گذشته میفتم. شوری که مردم رو فرا گرفت و بعد ، غم و ناامیدی که به دلها نشست. امیدوارم دوباره تکرار نشه، هیچوقت)

مادر با تردید میپرسه: تو چطور؟ رای میدی؟

( میترسه، من رو میشناسه، میدونه چی توی دلم میگذره، به خودش اجازه نمیده بایدی رو برام ایجاد کنه) 

میگم: بله. حتما.

مادر نفسی به آرامی میکشه و میگه: پس جمعه صبح همه میریم و رای میدیم. توکل به خدا.....

*****

تمام این مدت نه مناظره ای رو گوش دادم و نه وارد بحث های انتخاباتی شدم، حتی تلویزیونم رو روشن نکردم. جوگیری های خانم همکار رو با آرامش پشت سر گذاشتم و البته گاهی هم نقدش کردم. (خانم همکار که کلا از رای دادن من نا امید شد. ) من اما:

با دقت بررسی کردم. مطالعه کردم. درباره سوابق، نظرات. حتی بیست سی معروف. اصلش رو پیدا کردم. با سواد نصف و نیمه ام خوندم و سعی کردم بدون حاشیه و جوگیر شدن بررسیش کنم.

دروغ ها رو کشف کردم. عوام فریبی ها رو دیدم. در همه. همه ی کاندیداها. سبک و سنگین کردم و انتخاب کردم. 

با وجود اینکه سالهاست چراغ آرزوهایم برای خودم، در قلبم خاموش شده، اما کورسوی امیدی هست که نمیخواهم آن را ازدست بدهم. 

نه برای خودم، که برای آینده ی برادرزاده جان، کپلچه، خرمالوجون و تمام طفلکان معصومی که ما آنها را به این دنیا آورده ایم و در حقشان مسئولیم، فردا به پای صندوق رای میروم و رای میدهم.

به امید عدالت .

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 1:27