نصیحت پدر، بهشت روی زمین

ساخت وبلاگ

وقتی کارگری میومد خونه ی ما برای کار، پدرم همپاش کار میکرد. اکثرا باهاشون چای میخورد و حتی ناهار میخورد. همیشه کارگر رو بالا بالا مینشوند. توصیه میکرد مراقب باشید با کارگر درست برخورد کنید، نیاد روزی که به  خودتون غره بشید و از سر بالا با کارگر رفتار کنید. این شخص در اثر چرخش روزگار و دست سرنوشته که شده کارگر و شما شدید کارفرما. دور گردون ممکنه چنان بگرده که طی چشم بر همزدنی جای شما عوض بشه. مراقب باشید دل کارگر رو نشکنید.

من از نه سال قبل که توی کارخونه ها مشغول کار شدم ، همیشه سعی کردم درست کار کنم. تنبیه و تشویق به جای خودش و احترام هم به جای خودش. هیچوقت با الفاظ بد یا فحش و ناسزا با کارگرها برخورد نکردم ولی در عین حال جدی و سختگیر بودم و هستم. اما همیشه نگران بودم که شاید رفتارم درست نبوده باشه. بعضا شده که از مهربونیم سوء استفاده بشه یا همکاران از شرایط برای زیرآب زنی استفاده کنند.

خانم مسئول فنی خانم خوبیه. اما اخلاق خاص خودش رو داره. با افرادی که مستقیم با اونها کار میکنه، بسیار راه میاد و هواشون رو داره اما با نیروهای تولید مثل یک تعداد وحشی برخورد میکنه. نیروهای تولید زیر نظر من هستند و هرچند خانم مسئول فنی بارها خواسته برم و سر بچه ها داد و بیداد راه بیندازم ولی وقتی خودم بچه ها رو مقصر ندونم هیچوقت توجه ای به حرفش نمیکنم و از اینکه دائم میگه اونها یک مشت کودن هستند و چیزی نمیفهمند، خیلی خیلی ناراحت میشم.

گاهی فکر میکنم شاید اون درست رفتار میکنه، به هر حا ل با این شیوه ی رفتار به خیلی جاها رسیده ، نمیدونم. 

امروز حالم گرفته بود. دیشب خواب های چرت و پرتی دیده بودم. ساعت دو یکی از همکارها زنگ زد که بدو بیا خانم فلانی غش کرده. رفتم دیدم حالش خرابه. میخواستن بهش آب قند بدن که نذاشتم. گفتم این خانم فشار خون بالا داره، اول فشارش رو بگیرید. صورتش داغ بود و بدنش یخ. فورا چیزی زیر سرش گذاشتم و پاهاشو که بلند کرده بودند دوباره دراز کرد. احتمال میدادم فشارش بالا باشه. نگهبان رفت فشارسنج آورد و فشارش رو گرفتم. نوزده روی دوازده بود.  حرف نمیزد کمی صورتش رو خیس کردم و یه کم آب ریختم توی دهانش. کم کم به حال اومد و شروع کرد به هق هق. دوباره فشارش رو گرفتم هجده روی  یازده بود. همکار خواست قرص فشارش رو بده ولی اجازه ندادم. اورژانس رسید و فشارش رو گرفت. شده بود هفده روی یازده. یه قرص زیر زبانی بهش دادند و گفتند بره خونه استراحت و گفتند شوک عصبی بوده.( همون خانمیه که همسر دوم شده) . زنگ زدند شوهرش اومد و با خودش بردش.

خسته و بی حال رفتم سالن تولید. توی اتاقک سرپرست نشستم. سرپرست اومد و شروع کرد به صحبت کردن. از هر دری صحبت کرد و رسید به خانم مسئول فنی. گفت بچه ها همه از دست ایشون ناراحت هستند. گفت از اینکه دائم توی صحبت هاش به همه توهین میکنه و هروقت فرصت میکنه بچه ها رو تحقیر میکنه ناراحت هستند. گفت همه میگند خانم رافائل شخصیتش و فرهنگش و رفتارش یه چیز دیگه است و اگر هم گاهی حرفی میزنه یا مارو دعوا میکنه اصلا به دل نمیگیریم چون میدونیم که حتما یه کار اشتباهی کردیم و اون هیچوقت الکی نمیاد به ما حرف بزنه ولی خانم مسئول فنی انگار دائما دنبال فرصت و بهونه ای میگرده برای تمسخر کردن و توهین به ما. 

گفت روزی که شما و خانم مسئول فنی اتاق هاتون یکی شد همه ی بچه ها نگران بودند که نکنه شما مثل ایشون بشید اما الان خیالشون راحته که شما خودتون هستین و تغییر نمیکنید.

نمیدونید چقدر حالم خوب شد وقتی این حرف ها رو شنیدم. حقوق کم و سختی زیاد کار و جنگ اعصاب ها و ناراحتی ها و تمام مشکلات، ناگهان از ذهنم پاک شد و اون لحظه فقط چهره ی پدر جلوی چشمم بود با لبخندی که به لب داشت. 

****

هیچ چیزی به اندازه رضایتمندی از خود نمیتونه باعث بشه که  احساس خوشبختی کنید.

اوج احساس خوشبختی در وجدان راحت و راضی بودن از خود  به دست میاد.

****

الان خوشحالم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 16:51