طعم گس خرمالوی نارس

ساخت وبلاگ

وقتی وبلاگم رو راه انداختم میخواستم هرچی که توی دلم و توی فکرم میاد و میره و نمیتونم به زبون بیارم یا برای کسی بازگو کنم اینجا بنویسم. 

اما کمی که گذشت، ترس از قضاوت دیگران، قضاوت های نا به جا، ترس از شناخته شدن، ترس از پشیمونی ، باعث شد خودم رو سانسور کنم. 

خیلی حرف ها توی دلم هست که نمیتونم بنویسم. از وضعیت موجود جامعه گرفته تا روابط شخصی و خصوصی خودم.

جملاتی که در یک لحظه نوشته میشن، فقط احساس شخص رو در اون لحظه منعکس میکنند اون هم به شکلی تک بعدی.

ما از زندگی نویسنده مطلع نیستیم. از جزئیات، چیزی نمیدونیم. نویسنده یک لحظه رو مینویسه و هزار لحظه رو نه.

خود من خیلی چیزها هست که درموردشون صحبت نمیکنم.

یه لحظه هایی کهاونقدر خوبند که اصلا دلم نمیخواد با کسی قسمتشون کنم.

یه لحظه هایی که اونقدر تلخ هستند که نمیخوام بنویسمشون تا ثبت بشن و دلم میخواد از ذهنم برای همیشه پاکشون کنم.

یه لحظه هایی که از بیانشون خجالت میکشم.

یه لحظه هایی که با بیانشون درد میکشم.

یه لحظه هایی که دیوونگی بر من غلبه میکنه و دیگه این خانم تحصیلکرده ی جامعه پسند نیستم و میترسم که دیگران با دیدن این بعد از من، تمام صفات دیگرم رو فراموش کنند.

خیلی لحظه ها هست که نمینویسمشون.

پس شمایی که منو میخونید فقط یک بعد منو که خودم بهتون نشون میدم، میبینید. شما شادی منو میبینید در لحظه ای که دنیایی از غم در دل دارم و یا غمی رو میبینید که بعد از لحظه ای هیچ اثری ازش نیست و سراسر شادیه.

شما از اسرار مگوی زندگی من بیخبرید.

شما از احساسات درونی من بیخبرید.

شما از گذشته ی من بی خبرید.

شما حتی از حال من هم بی خبرید‌.

پس من رو از روی کلمات و واژه های کذایی به کار رفته در نوشته هام قضاوت نکنید.

شما خشم و نفرت درون من، حسادت هام، لجبازی هام، دلرحمی ها و مهربونی هام، کله شقی ها و عشق ورزیدن های منو نمیبینید.

شما من واقعی رو نمیشناسید.

خیلی دوست داشتم پیدا بشن افرادی که ورای این واژه ها بتونن روح منو درک کنند(که البته چند نفری پیدا شدند ) و برای همین شاید کامنت ها رو نبستم. 

دوست داشتم این خونه یه دری داشته باشه که گاهی چند نفر کلونش رو به صدا دربیارن .

دوست داشتم این دنیا یه جاده ی دوطرفه باشه.

و حالا

ممنونم که هستید. ممنونم که کامنت میگذارید.

اما گاهی طعم بعضی کامنت ها مثل مزه ی گس خرمالوی نارسه.

دهان آدم با مزه کردنش جمع میشه و بی حس.

طوری که دیگه دلت نمیخواد مزه ش کنی.

****

پ.ن.۱: من همکلاسی رو دوست دارم و اگر از دست کشیدن ازش حرفی میزنم فقط مربوط به زمانیه که حس میکنم دارم آزارش میدم و این چیزیه که اصلا نمیخوام. وگرنه اینهمه درگیری و ناراحتی و مشکلات با مادر رو برای چه به جون میخریدم؟؟!!!

پ.ن۲: قبلا هم گفتم اینجا برای من به منزله مکانیه که خودم رو به لحاظ روحی از فشارهای زندگی تخلیه میکنم. پس گاهی میام و چیزهایی مینویسم که شاید برای شما عجیب و ناراحت کننده باشه، شما جدی نگیرید.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 110 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 6:06