دلم خنک شد

ساخت وبلاگ

دیروز با آقای میم رفته بودیم بنگاه و داشتیم میرفتیم خونه ببینیم که صاحبخونه زنگ زد. حدودای ساعت هفت بود. پرسید خونه نیستی. گفتم نه. گفت یکی میخواد بیاد خونه رو ببینه. گفتم منم رفتم که خونه ببینم. گفت کی میتونی خونه باشی؟ گفتم فردا ساعت ۴ به بعد.

****

امروز از ساعت ۴ منتظر بودم. ساعت ۵ زنگ زدم به صاحبخنه که پس چی شد این مشتریت. من غروب میخوام برم بیرون.

جواب داد که اون دیگه رفت. همون دیروز میخواست بیاد خونه رو ببینه. شما هم بهتره یه وقتی بذاری خونه باشی که اگه کسی میاد بتونه خونه رو ببینه. من که به شما تا پایان ماه وقت دادم.

از پرروییش حرصم دراومد.با خشم اژدهاوار گفتم اگه طرف واقعا میخواست خونه رو ببینه امروز میومد. من خودم هرجا میرم یه ساعتی رو برای بازدید خونه مشخص میکنند. یه روز میگن شب. شب میگن صبح. یکی میگه جمعه.منم طابع نظر اونا هستم. درض من خودم هم باید دنبال خونه بگردم. نمیتونم تو خونه بشینم برا مستاجرهای شما. نمیتونم هم خودم رو دوقسمت کنم. هرکی میخواد بیاد خونه رو ببینه زنگ بزنه از قبل هماهنگ کنه.

اون که تا حالا چنین برخوردی از من ندیده بودگفت : بله. باشه.

****

مردکِ کنس. تازه امروز فهمیدم طبقه بالا هم یکی داره بلند میشه چون بازدیدکننده داشت.

آدمی که مستاجرهاش هرسال از خونه ش بلند میشن یه دردی داره.

من خیلی ساده بودم که توی این پنج سال اینجا نشستم و هرچی گفت گفتم باشه. دلم خنک میشه من از اینجا پاشم یه مستاجر پررو لنگه خودش نصیبش بشه.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 93 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 1:06