غمگنانه و غرغرانه

ساخت وبلاگ

بدجور دلم گرفته. 

از دست همکلاسی با این امروز و فردا کردناش.

از دست خودم که به خودم قول داده بودم به هیچ کس دل نبندم و بستم.

از دست این اتفاق های جورواجور.

از دست این شانس عتیقه ام در پیدا کردن کار.

از دست صاحبخونه.

از دست زندگی.

از دست زندگی.

از دست زندگی.

****

میدونم که حرف های صاحبخونه و بلند شدنم از اون خونه یه حکمتی داره، مطمئنم. ولی خوب فشاری که الان روی منه خیلی زیاده.

میدونم که همکلاسی درگیره و گرفتاری های خودش رو داره، ولی خوب من هم خسته ام و احساس میکنم با عوض کردن خونه، همه چیز رو یک سال دیگه عقب میندازه. الان اگه نزدیکم بود حتما خفه ش میکردم.

میدونم که الان تحت فشارم و نباید غر بزنم و ناامید بشم ولی دلم میخواد غر بزنم و گریه کنم. دلم میخواد!!!

میدونم که خیلی ها به حرفهام ایراد میگیرند ولی میخوام بگم:

حالم از تئوری انرژی کائنات و این مزخرفات به هم میخوره. اینکه یه چیزی رو بخوای بهش میرسی و اینکه شانس همون انرژی های مثبته و....

تا بیست و چندسالگی هیچ کس با انرژی تر و مثبت تر از من نبود. ولی هیچ شانسی در هیچ کجای زندگی نصیبم نشد.

همیشه هم تمام اون چیزهایی که میخواستم و بهشون فکر میکردم ، برام دست نیافتنی شدند و به هیچ کدوم نرسیدم. خیلی هم تلاش کردم و خیلی هم زحمت کشیدم ولی همش مزخرف بود.

توی این دنیا وقتی به همه ی اونچه که میخوای، میرسی که خودخواه، جاه طلب و ظالم باشی و پول و ارتباطات قوی داشته باشی.

والسلام.

مخالفا نیان نظر بنویسن که اصلا حوصله ی کل کل و توجیه کردن یا توجیه شدن رو ندارم...

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 1:06