بدجور دلم گرفته.
از دست همکلاسی با این امروز و فردا کردناش.
از دست خودم که به خودم قول داده بودم به هیچ کس دل نبندم و بستم.
از دست این اتفاق های جورواجور.
از دست این شانس عتیقه ام در پیدا کردن کار.
از دست صاحبخونه.
از دست زندگی.
از دست زندگی.
از دست زندگی.
****
میدونم که حرف های صاحبخونه و بلند شدنم از اون خونه یه حکمتی داره، مطمئنم. ولی خوب فشاری که الان روی منه خیلی زیاده.
میدونم که همکلاسی درگیره و گرفتاری های خودش رو داره، ولی خوب من هم خسته ام و احساس میکنم با عوض کردن خونه، همه چیز رو یک سال دیگه عقب میندازه. الان اگه نزدیکم بود حتما خفه ش میکردم.
میدونم که الان تحت فشارم و نباید غر بزنم و ناامید بشم ولی دلم میخواد غر بزنم و گریه کنم. دلم میخواد!!!
میدونم که خیلی ها به حرفهام ایراد میگیرند ولی میخوام بگم:
حالم از تئوری انرژی کائنات و این مزخرفات به هم میخوره. اینکه یه چیزی رو بخوای بهش میرسی و اینکه شانس همون انرژی های مثبته و....
تا بیست و چندسالگی هیچ کس با انرژی تر و مثبت تر از من نبود. ولی هیچ شانسی در هیچ کجای زندگی نصیبم نشد.
همیشه هم تمام اون چیزهایی که میخواستم و بهشون فکر میکردم ، برام دست نیافتنی شدند و به هیچ کدوم نرسیدم. خیلی هم تلاش کردم و خیلی هم زحمت کشیدم ولی همش مزخرف بود.
توی این دنیا وقتی به همه ی اونچه که میخوای، میرسی که خودخواه، جاه طلب و ظالم باشی و پول و ارتباطات قوی داشته باشی.
والسلام.
مخالفا نیان نظر بنویسن که اصلا حوصله ی کل کل و توجیه کردن یا توجیه شدن رو ندارم...
برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86