خونه ی ما تو شمال یه خونه ی ویلاییه که دورتادورش حیاطه و با دریا به اندازه ی یک خیابون فاصله داره.
دبیرستانی که بودم تفریحم نشستن رو لبه ی سنگی حفاظ ایوون و تماشای حیاط و گلها و درختچه های میوه ی توی حیاط یا ایستادن روی ایوون و تماشای دریا از بالای دیوار حیاط بود.
ظهر های تابستون، شنیدن صدای تردد ماشین ها از پنجره های باز خونه و شبها شنیدن صدای امواج دریا.
هر از گاهی هم یه پرنده ی آوازخونی البته بیشتر تو بهار میومد و مینشست رو درخت بزرگ داخل حیاط و با صدای بلند چهچهه میزد.
ظهرهای تابستون با خواهر ولو میشدیم توی سالن و از اونجایی که دورتادور خونه پنجره است گاهی میدیدیم یه گربه ی قرتی در حالی که دمش رو بالا گرفته با ناز و ادا روی دیوار دور خونه رژه می ره.
الان همه ی اونایی که میشناسم در تب و تاب رفتن به اطراف و پارکها و فضای سبز و دریا و تله کابین و .... هستند. اما من لم دادم روی صندلی رو ایوون و از شنیدن صدای تردد ماشینها و وزش نسیم خنکی که از سمت دریا میاد و پوستم رو نوازش میده و بوی دریا رو هم با خودش میاره، لذت میبرم و اصلا اصلا دلم نمیخواد برم وسط درختا و علف ها و این خلوت خوشگل رو با شلوغی مسافرها عوض کنم.
به مادر گفتم هوس کردم برم روستای مادربزرگم و با خاله بزرگه برنامه ریزی کردیم که بریم اونجا. دلم میخواد برم و یه سری هم به خونه ی قدیمی مادربزرگم بزنم.
ظهرهای تابستونِ اونجارو خیلی دوست داشتم. وقتی تو اتاق مینشستیم و از پشت پنجره صدای سیس سیس جیرجیرکها و حشرات که لا به لای علف ها بودند میشد سمفونی تعطیلات تابستانه ما.
دلم برای بادبزن حصیری مادربزرگ تنگ شده.
خدایا من بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی رو دارم. سالهایی که تهران بودیم و با یه تعطیلز بابا ما رو میاورد شمال پیش خونواده هاشون.
سالهای نوجوونی که کلا اومدیم و ساکن شمال شدیم.
سال های جوونی و دانشگاه و دوری از خانواده.
خدایا ازت ممنونم برای فرصت زندگی که بهم دادی تا بتونم این زیبایی های دنیا رو ببینم و لمس کنم.
برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 104