دوستان خوب بهترین زیورآلات زندگی هستند.

ساخت وبلاگ

قرار بود فردا برم شمال دیدن مامان. اما با این حال نزارم وقتی دیشب مامان اینا صدامو شنیدن گفتند نیا. رفت و آمد و دو هوا شدن حالتو بدتر میکنه.  منم تصمیم گرفتم که نرم و بمونم خونه.

خیلی خسته ام. تمام بدنم کوفته است و بی حالم.

خواهر همکلاسی فردا پرواز داره و همکلاسی سرش خیلی شلوغه.

فرزانه جون دیشب اومد دیدنم. برام کیک و آبمیوه آورده بود و یک دسته گل میخک صورتی. واقعا دوست خوبیه. خدا حفظش کنه. خیلی هوامو داره. امیدوارم خوشبخت بشه.

حرف از قدیم شد و کارخونه قبلی. میگفت: به اون آدمها فکر نکن. اونا ارزشش رو ندارند. گفتم : از فکر اینکه اجازه دادم اینقدر ازم سوءاستفاده بشه ناراحتم. از اینکه اونهارو کشیدم بالا و خیلی چیزها یادشون دادم و دست آخر خیلی قشنگ ازم تشکر کردند. از اینکه اینقدر ساده بودم ناراحتم.

گفت: عزیزم فرض کن ذکات علمت رو دادی و در راه خدا کار کردی. درعوض تجربه های زیادی به دست آوردی و حسابی پخته شدی....

دیدم درست میگه. باید سعی کنم همه چیز رو فراموش کنم. یادها و خاطرات و تمام بدیها رو.

.

.

.پ.ن: وقتی یادم میاد مدیر اسبق به خاطر روبه رو نشدن من با کارگرها و بقیه افراد، تسویه حسابم رو فرستاد در خونه، ناخودآگاه خنده ام میگیره. از این همه ترس و خفت و زبونی.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:45