ورد زبانم است: این نیز بگذرد.

ساخت وبلاگ

دیروز عصر با فرزانه جون رفتیم بیرون. اول رفتم پتو رو دادم لباسشویی برا شستن. بعد هم رفتیم بنگاه. به صاحب بنگاه گفتم یکی زنگ زده میگه مستاجر صاحبخونه جدیده است و مهلت میخواد که بیشتر بشینه. صاحبخونه ی منم که خونه رو قولنامه کرده. به صابخونه زنگ بزنین و بگین من سر قرار خونه رو میخوام.

بنگاه زنگ زد و با صاحبخونه حرف زد و صاحبخونه گفت خیالتون راحت.

با فرزانه رفتیم نمایشگاه کتاب. یه چند تا کتاب خرید. گفت تو هم بخر. گفتم الان نه فرصت خوندن دارم نه حوصله و نه پول. گفت چرا؟ لبخند زدم.

نگفتم که تا الان کلی هزینه ی دکتر و آزمایش دادم و باید بدم و این دکتر رفتن ها علاوه بر هزینه هاش، حس و حالم رو  خراب کرده.

گفتم برا جا به جایی خونه باید پول دستم باشه و یه جورایی رو هر هزارتومنی که دستمه دارم حساب میکنم. نگفتم که داداش با قرض کردن ده تومن تو این گیر و دارها کمی برنامه هام رو به هم ریخته و اگه صاحبخونه ی فعلی پول پیش خونه رو سر وقت نده به مشکل برمیخورم.

کلا در حال حاضر همه چیز پیچیده به هم. امیدوارم دست به دست کردن این پول ها به راحتی انجام بشه و اذیت نشم.

دیشب دوباره زانو دردا برگشتن. یه مدت بود منو رها کرده بودند ولی دوباره اومدند سراغم. تمام دیشب درد بود و خستگی.

****

نمیدونم چرا فصل جدید سریال شهرزاد به دلم نمیشینه. برا دیدن قسمت های جدیدش هیچ شوق و ذوقی ندارم.

****

به مادر میگم: خسته ام. 

خواهرک میگه: ماها زن نیستیم مردیم. محکم برو جلو و کارهاتو پیش ببر. 

بهش میگم: از بازی کردن نقش مردها خسته شدم. شونه هام دیگه طاقت این همه فشار رو نداره.

میگه: تو میتونی. من مطمئنم.

من اما..... خسته ام!

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 18:06