بغلش کردم و گفتم دیگه دوستت ندارم.
منو محکم به خودش چسبوند و موهامو نوازش کرد و گفت: میخوای منو بکشی؟!
بوی تنش که بهم خورد، دوباره که از نزدیک دیدمش، وقتی مثل بچه ها صورتمو چسبوندم به صورتش، انگار همه ی بغض ها از بین رفت.
ولی یه خشمی تو وجودمه که از بین نمیره! از خودم و زندگی خشمگینم. از زندگی برا این ناسازگاری هاش و از خودم برای اینکه اینقدر به زندگی رو میدم.
****
برام ماژیک حرفه ای آورده و میگه: نقاشی کن.
میگم چرا ولخرجی میکنی؟
میگه : کادوی روز دختر!
خوبه آدم هم کادوی روز زن بگیره و هم کادوی روز دختر!
****
بهش میگم: برم خونه ی جدید دیگه چجوری میخوای منو ببینی؟
میگه خوب میام پیشت.
میگم: خونه ی جدید نمیشه.
میگه: اگه عقد کنیم چرا نشه!
هم خوشحالم و هم غمگینم!
برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 90