چاهی که خشک میشود!

ساخت وبلاگ

یه اخلاق خیلی بدی دارم. اون هم اینه که وقتی برای یه کاری یا یه اتفاقی برنامه ریزی میکنم و اون اتفاق به وقوع نمیپیونده یا اون کار عقب میفته، تمام ذوق و شوقم رو برای انجام دادنش از دست میدم. انگار ناگهان کل شارژم خالی میشه و دیگه هیچ تلاشی براش نمیکنم.

واقعا هرچیزی در وقت و زمان خودش قشنگه. از وقتش که بگذره دیگه هیچ لطفی نداره. بعضی کارها تو سن بیست سالگی خوبه. بعضیا توی سی. بعضیا توی چهل. توی پنجاه سالگی هم خوبه که آدم به یه ثبات و آرامشی رسیده باشه و بی دغدغه به کارهایی که دوست داشت انجام بده و فرصتش رو نداشت برسه.

****

دلم میخواد چشمم رو  ببندم و باز کنم و ببینم توی خونه ی جدید هستم و همه ی کارها انجام شده و میتونم یه مرخصی بگیرم و یک هفته برم مسافرت. تنها. بی دغدغه. بی خیال.

****

دیشب همکلاسی زنگ زد که برای کاری میاد اینجا و غروب یه سری به من میزنه، امروز زنگ زد و گفت کارش موکول شده به زمانی دیگه. خوشحال شدم. خسته بودم و خونه بهم ریخته است و نمیدونم چرا حوصله ی مهمونداری ندارم.

مگه آدم از ندیدن کسی که دوستش داره، خوشحال میشه؟!

حس عجیبی دارم. انگار تمام احساساتم از درون یخ زده.

انگار تهی شدم.

نه حس شور و شوق، نه هیجان، نه خشم و عصبانیت، نه دلتنگی و نگرانی و نه ......

خالی خالی شدم! واقعا چرا؟

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 18:06