فلش یاب

ساخت وبلاگ

غروب بود که هوس کردم کمی موسیقی گوش بدم. رفتم سراغ فلشی که دو سال قبل، همکلاسی برام پر کرده بود از آهنگهای تقدیمی خودش به من و ترانه های مورد علاقه ی من. 

هرچه گشتم نبود که نبود. کشوهای میز توالت را چندمرتبه گشتم. داخل کیف ها، کشوی میز تلویزیون. ولی نبود.

عصبانی و کلافه بودم. کاملا یادم بود که فلش را جای خاصی گذاشته ام ولی کجا؟؟؟؟؟؟

یک ساعت گذشت. همکلاسی زنگ زد و متوجه ی کلافگی من  شد وپرسید چی شده؟

جریان رو توضیح دادم. گفت: خودت رو ناراحت نکن. من فایلش رو دارم.

اما مگه میشد. اون یکی از هدیه های عزیزم بود. یکی از چیزهایی که باعث شده بود قلب یخی من گرم بشه. اصلا دلم نمیخواست گمش کنم.

همکلاسی همچنان مشغول دلداری دادن بود که ناگهان جرقه ای در مغزم زده شد. گفتم: یه لحظه صبر کن.

سریع رفتم سراغ کیف لپ تاپ. بله. داخل جیب کیف بود. ناگهان  از تمام استرسی که از فکر گم کردن فلش بر من مستولی شده بود، رها شدم.

همکلاسی با لحنی ازخودراضی گفت: ببین! اصلا شنیدن صدای من خود به خود باعث میشه مشکلاتت برطرف بشه!!!!

*****

کلا موجودات ازخودمتشکری هستند!

اما کپلاشون یه کم بانمکند!

به شرطی که گوشتشون سفت باشه و توی تابستون بوی عرق ندن(که اگه همکلاسی این شروط رو نداشت غیر ممکن بود من ازش خوشم بیاد)



رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 18:06