چشمان مرواریدی

ساخت وبلاگ

صبح که بیدار شدم، تمام بدنم بی حس بود. از درون میلرزیدم.

باید فرش ها رو جمع میکردم. از قالیشویی خواسته بودم که بیان و فرش ها رو ببرن برا شستن.

با زانوهایی که میلرزید فرش ها رو جارو کرده و جمع کردم.

اومدم دنبال عینکم. 

روی شیشه های عینک لکه لکه جای اشکهای دیشب باقی مونده بود.

با دستمال مرطوب پاک نشد. چه رسوب سختی! 

عینک رو زیر شیر آب گرفتم. در حالیکه مشغول شستن شیشه ها بودم یاد مادرم افتادم.

سه سال پیش که برای جراحی آب مروارید همراهش رفته بودم بیمارستان، بهم گفت: یادت باشه زیاد گریه نکنی. ببین؛ مادربزرگت توی شصت و نه سالگی چشماش آب مروارید آورد و مادرت که من باشم تو پنجاه و هفت سالگی. تو مراقب خودت باش. اینا همش ماحصل اشک ریختن های شبونه است.

مادرم نیست که ببینه این چند سال، کار دخترش شده اشک ریختن و اشک ریختن.

مادرم نیست که ببینه از عید به این طرف؛ هفته ای نبوده که حداقل دو شبش رو با گریه نخوابیده باشم.

مادربزرگ میگفت: چشمای مرواریدی ، ماحصل غصه و اشک ریختن های بیش از حده. وقتی چشماتو دائم با اشکای شوری که مخلوط آب و نمکه میشوری، اونارو مرواریدی میکنی!

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 18:46