شب شوم

ساخت وبلاگ

دیشب شب بدی بود. مینویسم تا یادم بمونه.

اونقدر گریه کردم، اونقدر بد گریه کردم که حالم بد شد.

تا قبل از این فقط یک بار اون هم برای فوت پدرم اینجوری گریه کرده بودم.

این بار حتی بدتر. شاید برای عزای خودم گریه میکردم. میون گریه ها نمیتونستم نفس بکشم.

یکساعت گریه، بعد تهوع و استفراغ و  لرز.

دیشب توی این گرما، من بدون کولر، با لحاف خوابیدم.

****

از بیرون که نگاهم میکنند خیلی خوشبختم.

از درون اما حس بدبختی مثل یه مار سیاه چمباتمه زده روی قلبم.

****

یعنی هد هدها هم دیگه خراب شدن؟!

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 18:46