چرا؟؟؟؟؟

ساخت وبلاگ

دیشب بهش گفتم: تو هنوز نفهمیدی چقدر دوستت دارم.

بهم گفت: اتفاقا میدونم چقدر دوستم داری فقط نمیدونم چرا خودتو دوست نداری.

...............

فکر کردم. ساعت ها به این حرف فکر کردم و دیدم راست میگه. من خودمو دوست ندارم.

همکاری داشتم که زمانی دوستم بود و خیلی خیلی رفتارهاش به نظرم خودخواهانه بود. خودش میگفت من اول به خودم فکر میکنم و بعد به پسرم و بعدش به شوهرم.

وقتی خوراکی خاصی رو توی جمع میخواستیم بخوریم بزرگترین قسمت رو اون برمیداشت. اگه قرار بود مثلا کیک تقسیم کنه که واویلا. دوست داشت نصف کیک رو خودش بخوره و نصف دیگه رو بین بقیه تقسیم کنه.

وقتی میخواستن لباس بخرن، اول به اینکه خودش چی باید بپوشه فکر میکرد. مثلا برای یه عروسی خانوادگیشون، برای خودش دو دست لباس خرید ولی اجازه نداد شوهرش کت و شلوار جدید بخره و گفت همون قدیمیا رو بپوش.

توی کار اصلا شرایط کسی براش مهم نبود. بهترین میز و صندلی. بهترین اتاق و بهترین چیزها میبایست برای اون بود. زمانی که دوست داشت اضافه کار بیاد طوری برنامه تولید رو به هم میپیچوند تا مجبور باشند اضافه کار بگذارند و اصلا شرایط کارگران و یا تعطیلی اونها براش مهم نبود.

از نظر شخصیتی هر حرفی دوست داشت به هرکسی میگفت و اصلا مراعات حال کسی رو نمیکرد و اصلا ناراحتی دیگران براش مهم نبود. اگر از کسی ناراحت میشد به شیوه های موزیانه دمار از روزگارش درمیاورد مگر اینکه طرف میرفت پیشش عذرخواهی. اما خودش میگفت: من اونقدر مغرورم که اگر اشتباه کنم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم از کسی عذرخواهی کنم.

خلاصه که توی زندگیش هر کاری دوست داشت انجام میداد و مراعات حال هیچ کس رو نمیکرد. خودخواه بود اما خوشحال و خوشبخت هم بود.

............

من اما تمام زندگیم بر مبنای پسند اطرافیانم زندگی کردم. همیشه خواستم دختر خوب پدر و مادرم باشم. هر کاری که دوست داشتند انجام دادم. هیچ وقت هیچ کاری رو برای دل خودم انجام ندادم. در تمام طول دانشگاه سرم رو انداختم پایین و فقط درس خوندم. همونطور که پدر خواسته بود، همونجوری که رفتم دانشگاه همونجوری هم برگشتم. نه رفیق بازی و نه مهمونی و نه دوست پسری...

در دوران ارشد هم همین بود.

تنها کاری که برخلاف میل خانواده انجام دادم وارد کردن همکلاسی به زندگیم بوده.

همیشه کوچکترین قسمت از هرچیزی رو برداشتم. همیشه دنبال راضی کردن دیگران بودم. هیچوقت به دل خودم فکر نکردم. میدونم وقتی بمیرم یک دنیا حسرت بابت تمام آنچه میتونستم انجام بدم و ندادم خواهم داشت.

من این خودی که هستم رو دوست ندارم چون نمیتونم باهاش کنار بیام. چون همیشه نگرانه حرف مردمه. نگران قضاوت مردمه. نگران نارضایتی دیگرانه.

................

تو راست گفتی. من خودمو دوست ندارم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:44