روزهای پنجشنبه ای رو که میرم سر کار دوست دارم.
مدیر کارخونه نیست.
مشاور عالی نیست.
مسئول فنی نیست.
خودم هستم و خودم و کارگرهای خط تولید و انبار که همگی حرف گوش کن میشن و خوش اخلاق. چون از صبح بیشتر وقتم توی سالن تولید میگذره اون هم در حال صحبت و چاق سلامتی با کارگرها.
روزهای دیگه اونقدر سرم شلوغه و اونقدر از دفتر تهران تماس میگیرند و کار رو سرم میریزند که حسابی بداخلاق میشم. کارگرها هم میفهمند و سعی میکنند دم پر من نیان. پنجشنبه ها ولی فرصت برای کار، صحبت، مطالعه و تحقیق هست و من وقت میکنم کمی به اطلاعات خودم اضافه کنم.
پنجشنبه ها رو دوست دارم.
کتابی رو از توی اینترنت پیدا کردم و عکسش رو فرستادم برا همکلاسی. یک ساعت بعد عکس کتاب رو فرستاد که روی میز کارش بود. کپل جان فورا برام خریده بودش. این سورپرایزهاش منو کشته. جواهرات و سفرهای آنچنانی و ماشین و کادوهای گرون نیست ولی بیشتر از همه چیز منو خوشحال میکنه.
حس میکنم یکی رو دارم که میتونم با خیال راحت بهش تکیه کنم.
صبح میگفت دیشب خواب عجیبی دیده و وقتی خواسته توی خواب از جاش بلند بشه دیده که نمیتونه تکون بخوره. وقتی از خواب پریده دست و پاش یخ کرده بوده. میگفت نکنه سکته کردم!
کلی دعواش کردم و گفتم نخیر. خواب دیدی. گاهی توی خواب از این اتفاق ها میفته. سعی کردم خودمو بی خیال نشون بدم. ولی واقعا ترسیدم. شنبه باید زنگ بزنم دکتر قلبش و براش نوبت بگیرم که یه چکاپ بره.
****
دم نوش امروز: هل و گل سرخ و دارچین و بهارنارنج. عطر و طعمش مست کننده است. این دمنوش رو من بصورت آماده خریدم. شرکت مهر گیاه زده. فوق العاده است.