عصرنوشت

ساخت وبلاگ

جوانه ی ماش خریدم و سالاد درست کردم و نشستم پشت میز و با آرامش قاقش قاشق در دهانم میگذارم و از شنیدن صدای خرچ خرچ جوانه ها زیر دندونهان لذت میبرم. 

روز شلوغ و سختی رو پشت سر گذاشتم. 

همیشه از تکرار مداوم یک موضوع برای اشخاص خسته میشدم. برای همین تدریس در دانشگاه رو رها کردم. وقتی میدیدم یک نفر ساده ترین موضوعی رو که دارم توضیح میدم، متوجه نمیشه ؛ خسته میشدم. حالا ببینید اگر این موضوع یک پروسه ی تولید باشه و مجبور باشی روزی چند دفعه اون رو برای اشخاص مختلف توضیح بدی و بعد دوباره صبح روز بعد همون اشخاص سوال هایی تکراری در اون خصوص بپرسند یا که نه! اصلا خودشون رو به کوچه ی علی چپ بزنند، چه اعصابی از من خرد میکنه.

الان به شدت خسته ام و فکم از توضیح دادن های مکرر خسته شده.

احساس میکنم بستنی خونم پایین اومده.

نمیدونم خدا در این شبهای بلند پاییزی چه معجونی ریخته که تا هوا تاریک میشه، اشتهای آدم باز میشه و هی دلش میخواد بخوره.

***

مهندس دو به شک یه پروژه ی تحقیقاتی بهم داده. خوشحالم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : عصرنوشت, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 10:52