توابع سینوسی و کسینوسی زندگی

این چند روز خیلی بد بود.

اول حال خودم. بعد ترکیدن آپاندیس برادر هستی، بعدتر بد شدن حال خواهرک و درمونگاه و بیمارستان، بعدتر فهمیدن اینکه برادرم توی شرکت مشکل پیدا کرده و اومده بیرون و در حال حاضر با اینهمه بدهی، از کار بیکار شده، بعدتر عصبانیت از دست مادر که بدون دونستن مشکلات ما، فکر کرده که اونو تنها گذاشتیم به حال خودش و خودمون در حال خوشگذرونی هستیم، الان هم خواهرک رو فرستادم بره. چون هم خسته و کم توان شدم و دیگه طاقت بیمارداری ندارم. هم حوصله ی نقش بازی کردن برای مادر رو ندارم و هم اینکه دلم میخواد یه چند ساعت با خیال راحت بخوابم.

خسته ام و استرس این چند روز حسابی انرژیمو گرفته!

تک تک عضلاتم درد میکنه و طعم دهانم بسیار تلخ و بده. معده ام هم به هم ریخته. میدونم اینا همه اثرات داروئه. اما خستگی و استراحت نکردن هم مزید بر علت شده. 

ای کاش مادرم کمی حرف گوش کن بود و وقتی بهش گفتم نیازی به اومدن خواهرک نیست حرفم رو گوش میکرد. 

اما حیف!

دیروز صبح از شرکت زنگ زده بودم حالش رو بپرسم با تندی گفت لازم نیست خواهرت رو برادر بیاره، بفرستش بیاد خونه. منم نمیتونستم شرایط جسمی خواهرک رو براش توضیح بدم. با خودم گفتم الان نگران میشه. میخواستم سر و ته قضیه رو هم بیارم که چنان با تندی و پرخاش حرف زد که اشکم رو پشت تلفن سرازیر کرد. از دیروز نمیتونم باهاش راحت حرف بزنم. وقتی یاد برخوردهاش میفتم بغض میکنم.

دیروز برا عوض شدن حالم رفتم آرایشگاه. اونجا هم دخترک ابروهامو تا به تا برداشت و کلی هم از دست اون حرص خوردم.  کلا روز مزخرفی بود.

خواهرک را راهی کردم و باید پاشم برم خونه رو مرتب کنم. 

از دوستی خواسته بودم پریروز به خواهرک سربزنه، متاسفانه این دوست یه ایراد بزرگ داره و اونم اینه که همیشه بوی عرق میده. از دیروز هر کاری کردم بوی عرقی که به تشکچه های مبلها گرفته، نمیره. باید برم بالکن رو بشورم و تشکچه ها رو بذارم تو آفتاب. بلکه بو از بین بره.

باور کنید من وسواسی نیستم ولی نسبت به بوی عرق به شدت حساس هستم و این اصلا دست خودم نیست.

امروز که خواهرک رفته انگار دیگه میتونم راحت باشم و نق بزنم. پیش خواهرک نمیخواستم از درد و خستگی حرفی بزنم. حالا سر شما رو درد آوردم. شرمنده ام.

(0 لایک)