رویا

ساخت وبلاگ

بلند شد و روی پاهاش ایستاد. حال خوبی نداشت. 

گفت : میتونستی کمکم کنی!

گفتم: شاید! 

گفت: من در حقت فقط خوبی خواستم!

گفتم: شاید!

گفت: باید میموندی و تلاش میکردی!

گفتم: شاید!

گفت: رفتی و همه چیز خراب شد!

گفتم: همه چیز خراب بود!

گفت: اگر کمک میکردی درست میشد!

گفتم: به چه بهایی؟

گفت: جدیدا خیلی دودوتا چهارتا میکنی!

گفتم: آموزگار خوبی داشتم! 

گفت: مثل خواهرم بودی!

گفتم: از خواهر و برادر واقعیم خیری ندیدم از مثل و مانندشون چه توقعی میتونم داشته  باشم؟!

گفت: سرد شدی!

گفتم: و دلسرد!

گفت: و سنگدل! 

گفتم: و بی روح! 

گفت : برات مهم نیست که چی میشه؟ ممکنه همه با هم سقوط کنیم!

گفتم: هرکسی تاوان انتخابش رو میده! کسی رو داخل گور دیگری نمیگذارند!

گفت: نمیترسی؟

گفتم: مدتهاست خودم رو سپردم به کسی که هیچ قدرتی بالاتر از اون نیست!

گفت: فرق کردی!

گفتم: آدما بزرگ میشن!

گفت: گاهی عوض میشن!

گفتم: گاهی  هم عوضی میشن!

گفت: بر نمیگردی؟

گفتم: راه رفته رو نه!

گفت: خسته ام!

گفتم: تکیه کن!

گفت: به کی!

گفتم: همون دیواری که برای ساختنش پل ها رو خراب کردی!

پوزخندی زد!

نشست!

.

.

.

من رفتم.........!

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:18