شنبه ای بعد از یک جمعه کسل

ساخت وبلاگ

ماشین که جلوی پایم نگهداشت، نگاهی به داخل ماشین انداختم. مرد جوان مرتبی که شبیه ارتشی ها بود با ماسکی بر صورت. صدای نوحه ملایمی هم از داخل ماشین شنیده میشد. سوار شدم.  کمی جلوتر، راننده موسیقی  را تغییر داد و آهنگی شیش و هشت گذاشت. ترانه ای شاد و شیرازی. از پنجره به بیرون نگاه کردم. به مقصد که رسیدم، پیاده شده و در انتظار سرویس شروع به قدم زدن کردم. به تفاوت آدمها و تغییرات حس و حالشان فکر میکردم. به یاد همکلاسی افتادم. بیبی فیس بودن من گاهی دردسرهای زیادی برایم ایجاد میکند. کنار همکلاسی که میشینم شبیه دخترکی میشوم کم سن و سال. هفت سال از من بزرگتر است اما این تفاوت بیشتر به نظر میرسد.

لباس فرم که میپوشم و مقنعه بر سر میگذارم، همه مرا با دخترکان دانشجو اشتباه میگیرند. خواهرم هم مثل من است. با وجود 29 ساله بودن، همه فکر میکنند پشت کنکوری است. بعضی خوششان می آید ولی برخی اوقات اصلا خوب نیست. مخصوصا وقتی انتظار داری تو را جدی بگیرند ولی فکر می کنند که کم سن و سالی و نیازی نیست به سخنانت توجه کنند.

دیروز جمعه کسلی بود. فرصت نشد  با هم صحبت کنیم. یا من استخر بودم و یا او مهمانی.

کپلچه به رفتارهای پدرش حساس شده و زمانی که با من تلفنی صحبت میکند، دائما دنبال یک بهانه میگردد تا پدرش تلفن را قطع کند.

راه سختی در پیش است و گاهی فکر میکنم که میان راه خواهم برید. نمیدانم.......

صبح شنبه همگی بخیر. امیدوارم هفته خوبی پیش رو داشته باشید.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 18:05