چه بگویم؟

ساخت وبلاگ

آقا من به این نتیجه رسیدم این شهری که توش ساکن هستم گرفتار یک نفرینی ، چیزی شده. چرا؟

چون تو هواشناسی گوشی هی میزنه مثلا پس فردا بارون یا برف. بعدش یه شب مونده به موعد مقرر میزنه ابری و آفتابی.

هی ما میبینیم که ابرهای سهمگین از پشت کوه ها دارند میان طرف ما. بعدش میبینیم به ما که رسیدن ییهویی محو شدند.

حالا جالب اینجاست که سالهای قبل اینجا زمستون های شدیدا برفی داشت. کوه ها همیشه پوشیده از برف بودند. ولی الان دو ساله که از برف و سپیدی خبری نیست که نیست.

یه ریزه برای مردمان این ولایت دعا کنید لطفا.

****

امروز صبح سوار تاکسی که شدم، راننده خطاب به مرد جوونی که کنارش نشسته بود ماجرای دزدی دو نفر آدمی را تعریف کرد که سوار بر یک ماشین جلوی بانک منتظر نشسته بودند و با خروج مرد مسنی به همراه کیف، کیفش را ربوده و تا چند متر او را که کیف را رها نمیکرد بر روی زمین کشاندند. راننده از بی انصافی دزدها میگفت و برای مرد مسن دل میسوزاند.

مرد جوان خطاب به راننده گفت: آدمی که نیاز داشته باشه این چیزا حالیش نیست.

من عصبانی شدم. خطاب به راننده گفتم: متاسفانه ملت، همه تنبل و تن پرور و جاه طلب و راحت طلب شدند. به جای اینکه به خودشون زحمت بدند که کار کنند راه آسان را انتخاب میکنند و میروند دزدی و خودشون رو با این دلیل که نیاز باعث این کار شده قانع میکنند.اما نمیخوان کمی به خودشون سختی بدند.

راننده حرف منو تائید کرد و گفت: من هم نیاز دارم که ساعت شش صبح دارم مسافرکشی میکنم. بعد هم ساعت هشت میرم یه کارخونه ای سر کار. غروب ها هم دوباره با ماشین کار میکنم. اینجور باشه منم باید برم دزدی.

مرد جوان پیاده شد و من با خودم میگفتم وای از نسل بعدی که فکر میکنند به هر طریقی باید به خواسته هاشون برسند.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : چه بگویم,چه بگویم سخنی نیست,چه بگویم از دل تنگم, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:14