یه روز خوب

ساخت وبلاگ

یه روز فوق العاده.

صبح با مامان و خواهرک رفتیم خونه داداش. زن داداش و خواهرش و برادرزاده جان بودند. برای برادرزاده جان تولد گرفتیم. براش بادکنک خریده بودم. اولی سوراخ بود. دومی حین بادکردن توسط خواهرک ترکید و سومی بالاخره باد شد. چه ذوقی میکرد. با اینکه مادر و دختر سرماخورده بودند ولی از اینکه رفته بودیم اونجا کلی ذوق کردند. مادر برای فسقلی یه کاپشن خریده بود که با دیدنش کلی ذوق کرد. خواهرک براش شن جادویی خریده بود. کلی باهاش بازی کردیم. یه سفره پهن کردیم و عمه ها و خاله و فسقلی با هم نشستیم به بازی کردن. من هم براش یه جعبه چوبی موزیکال جواهرات با طرح کیتی خریده بودم و یه جور بازی فکری که کارتی بود. بعد از شن بازی، کلی کارت بازی کردیم و خندیدیم. برادرزاده جان میگه وقتی بزرگ شد میخواد مهندس بشه و یه ماشین گنده بخره. مامان پرسید منظورت سانتافه است؟ گفت نه. از اون بزرگتر. برادو(همون پرادو). برادو میخرم که همه ی شما رو سوار کنم و عمه رافائل هم تو ماشینم جا بشه. خاله ش میگه: خوب یه جای خای باقی میمونه. گفت: خوب خاله اونجا هم برا توئه دیگه. همتون رو سوار میکنم میبرم میگردونم.

طفلکی بچه مون. یه دونه نوه است با دوتا عمه و یه خاله مجرد. بزرگ که بشه، دور و برش پر میشه از پیرزن های مجرد

ناهار خوردیم و من حدود ساعت سه و نیم از همونجا رفتم سوار ماشین های سواری به مقصد ولایت غربت شدم و الان در منزل خودم هستم.

به قول مادر جان، روز خوبی بود. خیلی خوش گذشت.

عاشق این جوجه کوچولوی مهربونمون هستم. با اینکه پنج سالش بیشتر نیست اما هم خیلی مهربونه و هم خیلی شیرین و مودب. ده بار برای کادوهاش ازمون تشکر کرد.

خدا برامون حفظش کنه.

من هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد برادرزاده عزیز باشه. خودم هم عمه نداشتم تا این رابطه رو حس کنم. ولی واقعا عاشق برادرزاده ام هستم و یه جور خاصی دوستش دارم.

راستی من از برنامه ی سپاسگزاری غزل جون عقب افتادم. ولی خوب خیلی تمرین میکنم. هرچیزی که میخورم قبلش بهش دقت میکنم و از اینکه میتونم اون غذا یا میوه رو بخرم سپاسگزاری میکنم. قبض برق اومد و از اینکه درامدی دارم که میتونم پرداختش کنم سپاسگزاری کردم.

شما هم نگاهتون رو به دنیا تغییر بدین. از روزی که برنامه سپاسگزاری رو دنبال میکنم، حال روحم خیلی بهتر شده دوستان.

خدایا سپاسگزارم که با وجود اینکه بچه ای ندارم ولی برادرزاده ای دارم که به اندازه بچه خودم دوستش دارم و از بودنش لذت میبرم.

خدایا سپاس برای خاطر عروسی که میتونیم مثل خواهر باهاش شوخی بکنیم و بگیم و بخندیم.

خدایا سپاس برای خواهری که همیشه هم پا و همراهمه.

خدایا سپاس برای خاطر مادر مهربونم.

خدایا سپاس برای خاطر برادر ی که برای تامین زندگی زن و بچه اش دوری از اونها رو تحمل میکنه و در شهری غریب شبانه روز سرگرم کاره.

خدایا سپاس برای فرصت دیدار خانواده و  برای فرصت زنده بودن و زندگی کردن.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15