برف بازی

ساخت وبلاگ

دوستان سلام. امروز دیر اومدم پیشتون. صبح زود رفتم برای ام آر آی. بعد رفتم نونوایی. اومدم خونه و صبحانه خوردم و رفتم سراغ وصل کردن تکه های پلیور همکلاسی. بالاخره تموم شد. بعد ناهار ماکارونی درست کردم. زنگ زدم به هستی که گفت حدود ساعت سه میان دنبالم بریم کوه های اطراف برف بازی. ساعت یک و نیم بود. با عجله ناهار خوردم. ظرف هامو شستم و لباس هایی که انداخته بودم توی لباسشویی پهن کردم. نماز خوندم و لباس پوشیدم و راس ساعت سه راه افتادیم به سمت کوه ها. من که فکر نمیکردم به برف برسیم. ولی رسیدیم. اونم چه برفی به اندازه سی تا پنجاه سانت برف بود. قدم میزدی فرو میرفتی تو برف ها. عالی بود. هوای خوب. محیط تمیز. شادی و نشاط. یاد ایام بچگی. عالی بود. یاد برنامه شکرگزاری افتادم. دقیقا دیروز داشتم برای همکارا از خاطرات بچگی که بابا ما رو میبرد تیوپ سواری تعریف میکردم و میگفتم آرزومه که دوباره اون روزا تکرار بشه و حالا ناگهان امروز هستی چنین برنامه ای میگذاره. خدا چنان سریع آرزومو برآورده کرد که خودم هم باورم نمیشه. چنان خسته شدم از برف بازی که الان ولو شدم روی تخت و جون ندارم که تکون بخورم. 

خدایا سپاسگزارم برای همه خوبی ها و آدم های خوب زندگیم.


رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 10:15