درد دل شبانه

ساخت وبلاگ

دیشب به همکلاسی میگم: مردم میگن آدما هرچقدر هم که عاشق هم باشند، بعد از چند سال زندگی کردن در کنار هم ، از هم خسته میشن.

میگه: اگه واقعا همدیگه رو دوست داشته باشند، این اتفاق نمیفته. این برا اوناییه که همدیگه رو از روی ظاهر ، پول و دارایی، موقعیت اجتماعی و ... انتخاب میکنند. نه از روی علاقه ی واقعی.

به حرفش فکر کردم . درسته. اگه واقعا واقعا یکی رو برا خودش بخوای، تمام کارهاش برات دلنشین میشه. اما اگر اول انتخابش کنی و بعد روی رفتارش قضاوت کنی، کم کم دلت رو میزنه و ازش سرد میشی.

مردها و زن ها با بالا رفتن سنشون خیلی تغییر میکنند. وقتی همنشینانشون عوض میشند، وقتی تو جایگاه های اجتماعی متفاوتی قرار میگیرند، وقتی بزرگ میشن، خیلی تغییر میکنند و اون وقته که ممکنه دیگه همسرشون اونها رو راضی نکنه. چرا؟ چون به موازات هم بزرگ نشدند. بلکه هر کدوم در جهتی که خودش دوست داشته رشد کرده. وقتی یه نفر رو دوست داریم باید اجازه بدیم دوست داشتنمون در کنار خودمون رشد کنه و بزرگ بشه. نه اینکه فقط به خودمون فکر کنیم.

پ.ن1: بزرگترین نمونه زندگی عاشقانه که دیدم مربوط به پدربزرگ و مادربزرگم بود. مادربزرگم یه خانزاده بود که پدرش رو در بچگی از دست داده بود و توی خونه ناپدری مهربونش بزرگ شده بود و پدربزرگم یه کشاورز ساده ی روستایی. عاشقانه ازدواج کردند و تا آخرین لحظه ی عمر عاشقانه زندگی کردند. همیشه یه تشک داشتند و یه لحاف و یه متکای بزرگ. هیچ وقت قهر نکردند. با کم و زیاد هم ساختند و همیشه یه زندگی ساده و معمولی اما شاد و زیبا داشتند. مادربزرگ تا بیست سال بعد از فوت پدربزرگ زنده بود ولی حاضر نبود خونه ی بچه هاش بمونه. میگفت باید چراغ خونه ی پدرتون رو روشن نگه دارم. همیشه خواب پدربزرگ رو میدید. تو هر شرایط سختی که پیش میومد پدربزرگ به خوابش میومد و راهنماییش میکرد. خدا هر دوشون رو ببخشه و بیامرزه. روحشون شاد.

پ.ن2: همیشه آرزوم بوده یه زندگی عاشقانه مثل اونا داشته باشم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 10:37