من از چندین سال پیش هروقت حرف خواستگار و عروسی میشد دلم هری میریخت. استرس پیدا میکردم. خونواده جدید. آدم های جدید. با فرهنگی متفاوت. مسئولیت های جدید و ....
پریشب همکلاسی ازم خواست عکس حلقه هارو براش بفرستم. دیروز ازش پرسیدم : عکس رو برا چی میخواستی؟ گفت عکس رو فرستاده برا خواهرش ینگه دنیا. برام تعریف کرد که حرف از برنامه های آینده شده و اونم در مورد من و شرایط و اینکه میخواد زودتر همه چیز ردیف بشه صحبت کرده و خلاصه که در آخر گفته که ما حلقه خریدیم و عکسش رو براش فرستاده.
بعد از همه ی این تفاسیر ناگهان من دچار دلشوره زیادی شدم. انگار از همین فردا قراره شرایط زندگیم تغییر کنه. به همکلاسی که گفتم از سادگی و بی سیاستی خودم در عذابم و میترسم در آینده کار دستم بده، گفت یعنی چی؟! ببین تا من یه قدمی بر میدارم تو استرس پیدا میکنی. گفت نگران نباش. تعادل بین تو و خونواده با منه و من اجازه نمیدم کسی تو زندگیمون دخالت کنه پس مشکلی پیش نمیاد. آروم گرفتم. نمیدونم چرا اینقدر سریع دچار اضطراب و استرس میشم.
پ.ن. راستی شما هم بوی عید به مشامتون خورده؟
رافائل تنها...برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 80