رافائل تنها

متن مرتبط با «روز بعد از شب یلدا» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

این چند روز

  • نشستم توی سرویس و دارم برمیگردم خ , ...ادامه مطلب

  • صبح روزی سخت

  • شمال هستم!صبح رفتم آزمایشگاه!بعد رفتم سر خاک بابا!اومدم خونه و صبحانه خوردم.الان برادر و خونواده ش که دیشب دیر رسیده بودند در حال صبحانه خوردن و حرف زدن با مامان اینا هستن!همه با هم خوبند.با من؟سرسنگین!برادرزاده جونم در حال دلبریه!صبح که بیدار شد اومد و منو سفت بغلم کرد. کلی ازش انرژی گرفتم! (2 لایک) , ...ادامه مطلب

  • لحظه های امشبم

  • آقا عشق یعنی یه موجودی که در زمینه ی آشپزی بسیار بسیار تنبل تشریف داره، برا خاطر شکموترین معشوق دنیا، خسته و کوفته یکی از سخت ترین کیک ها رو بپزه تا اون شکمو رو خوشحال کنه! ( الان نمیدونم چرا یاد کپل مدرسه ی موشها و شلمان افتادم. کپلش که درسته ولی شلمان مرد بود نه زن) **** نَگین از الان چرا برا جمعه کیک پختی، فردا یه عالمه کار دارم فرصت نمیشه دیگه به کیک پختن برسم. **** رفته بودم میوه فروشی محل تا,امشبم ...ادامه مطلب

  • شب سراب نیرزد به بامداد خمار!

  • وقتی نصف شب پست میذاری یعنی دلت بدجور گرفته. یعنی خیلی داغونی و تمام انرژیت برای اینکه خودتو خوب نشون بدی  و ظاهرت رو حفظ کنی، تموم شده. از این همه دویدن و نرسیدن خسته شدم.‌  ماما جان کمی استراحت نیاز دارم. زانوانم سست شدند و نفسم به شماره افتاده.  خسته ام.  کمکم کن. (1 لایک) ,نیرزد,بامداد ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها به خیلی چیزها فکر میکنم. به گذشته. به زندگی. به حال. به آینده. توی پیجی نوشته بود: دو تا قرص هست. یکی قرمز که اگه بخوری بر میگردی به بیست و پنج سال قبل و میتونی تمام اشتباهاتت رو جبران کنی. یکی هم آبی که اگه بخوری میری به پنج سال جلوتر با یک میلیارد پول نقد! کدوم رو انتخاب میکنی؟ من نوشتم:, ...ادامه مطلب

  • میان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است

  • میون عشق و نفرت سردرگمم.****وقتی میخوای یه خونه رو بسازی، چندین ماه زمان میبره. نقشه کشی، پیریزی، آجر چینی. سقف، توکار و نما و .....اما وقتی میخوای خرابش کنی، در یک لحظه با کار گذاشتن دینامیت در پا یه ها میشه خرابش کرد. در عرض چند ثانیه.****عشق هم همینطوره، کم ک, ...ادامه مطلب

  • شب شوم

  • دیشب شب بدی بود. مینویسم تا یادم بمونه. اونقدر گریه کردم، اونقدر بد گریه کردم که حالم بد شد. تا قبل از این فقط یک بار اون هم برای فوت پدرم اینجوری گریه کرده بودم. این بار حتی بدتر. شاید برای عزای خودم گریه میکردم. میون گریه ها نمیتونستم نفس بکشم. یکساعت گریه، بعد تهوع و استفراغ و  لرز. دیشب توی این , ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • خدایا سپاس برای دیدن دوباره ی خورشید. برای بیدار شدن با سختی و کوفتگی. برای لباس عوض کردن جهت رفتن به سر کار. برای داشتن شغلی که صبح ها ساعت ۵ از رختخواب بیرونم میکشد. برای داشتن زانویی که درد میکند. برای داشتن لباسی که به تن میکنم. برای قبض گاز که دو روز است آمده و هنوز فرصت نکرده ام پرداختش کنم. ب, ...ادامه مطلب

  • روزانه

  • سلام. صبح به خیر.هوا خیلی گرم شده و اتاق محل کار من هم خیلی گرمه. دیگه باید کولرهارو راه بندازند. هرچند کولر که روشن بشه ، مشکلات کولری من شروع میشه.(سرما، آبریزش بینی، لرز و استخوون درد).خیلی دلم میخواست این آخر هفته میرفتم تهران خرید مانتو، ولی یاد, ...ادامه مطلب

  • سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست!

  • حوصله سی*یاس*ت رو ندارم. چطوره اصلا اسمش رو بذارم روسیاهگری.بله داشتم میگفتم که حوصله ی روسیاهگری رو ندارم. از بحث های مربوط به اون گریزانم. سراغش نمیرم و ازش فرار میکنم.  درموردش اطلاعات زیادی هم ندارم. میدونم چیز خوبی نیست. بدجور آدم رو درگیر , ...ادامه مطلب

  • خوشبختی

  • دیروز عالی بود. خوش گذشت. یه زن و شوهر که نه سال از من کوچیکترند و پانزده سال از همکلاسی.همکار که قدیم ترها از کارمندهای همکلاسی بود، اونقدر از همکلاسی تعریف کرد که من ته دلم شرمنده شدم بابت بعضی چیزهایی که بیخودی ازشون ناراحت میشم. خانمش یه خانم به تمام عیار. صبور و مهربون و شیرین. واقعا لذت بردم از اینکه چند ساعتی رو کنارشون گذروندم. وقتی میبینم دو نفر تا این حد با هم جور هستند و همدیگ, ...ادامه مطلب

  • یه شب سیاه

  • موضوع خواستگار خانم مسئول فنی منتفی شد. آقا ی داماد بسیار مشکوک، بسیار ضد و نقیضگو، بسیار مخفی کار و بسیار متوقع بودند.یاد حرف پدر خدابیامرز افتادم. با اینکه پدر خودش توی سن سی و هفت سالگی ازدواج کرده بود( البته به این دلیل که سال ها ایران نبود و با عقاید خاصی که داشت دوست نداشت زمانی که خارج از ایران هست ازدواج کنه) با این حال همیشه میگفت: مردی که بالای چهل سالگی بخواد ازدواج کنه و تا اون سن, ...ادامه مطلب

  • دلتون پر از محبت

  • امروز خانم مسئول فنی گفت: اگه من این جربزه ی آقای همکلاسی رو در یکی از خواستگارهام و یا یکی از مردهای دور و اطرافم میدیدم به هیچ وجه ولش نمیکردم و هرجور بود باهاش ازدواج میکردم. خیلی خوبه که آدم با کسی ازدواج کنه که دوستش داره، میشناستش و خیالش از بابتش راحته.یهو رفتم توی فکر. راست میگفت. دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی خوبه. راستشو بخواین من میترسم از عاشقانه هام بنویسم. میترسم یه  آدم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها