رافائل تنها

متن مرتبط با «روز بعد از یلدا» در سایت رافائل تنها نوشته شده است

این چند روز

  • نشستم توی سرویس و دارم برمیگردم خ , ...ادامه مطلب

  • صبح روزی سخت

  • شمال هستم!صبح رفتم آزمایشگاه!بعد رفتم سر خاک بابا!اومدم خونه و صبحانه خوردم.الان برادر و خونواده ش که دیشب دیر رسیده بودند در حال صبحانه خوردن و حرف زدن با مامان اینا هستن!همه با هم خوبند.با من؟سرسنگین!برادرزاده جونم در حال دلبریه!صبح که بیدار شد اومد و منو سفت بغلم کرد. کلی ازش انرژی گرفتم! (2 لایک) , ...ادامه مطلب

  • چه میدونی زندگی چه بازی هایی داره!

  • جوون که بودم، نه ببخشید جوون تر که بودم، از مردها فراری بودم. یعنی کلا از مردها خوشم نمیومد.  هر کسی که بهم ابراز علاقه میکرد یه جورایی ازش فرار میکردم.  اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه دوستم داره. اما دنیا به دوست داشتن و نداشتن من کاری نداشت. اولین تجربه ام مربوط میشه به پسر همکار بابا که تقریبا با ه,میدونی,زندگی,بازی,هایی,داره ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها به خیلی چیزها فکر میکنم. به گذشته. به زندگی. به حال. به آینده. توی پیجی نوشته بود: دو تا قرص هست. یکی قرمز که اگه بخوری بر میگردی به بیست و پنج سال قبل و میتونی تمام اشتباهاتت رو جبران کنی. یکی هم آبی که اگه بخوری میری به پنج سال جلوتر با یک میلیارد پول نقد! کدوم رو انتخاب میکنی؟ من نوشتم:, ...ادامه مطلب

  • میان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است

  • میون عشق و نفرت سردرگمم.****وقتی میخوای یه خونه رو بسازی، چندین ماه زمان میبره. نقشه کشی، پیریزی، آجر چینی. سقف، توکار و نما و .....اما وقتی میخوای خرابش کنی، در یک لحظه با کار گذاشتن دینامیت در پا یه ها میشه خرابش کرد. در عرض چند ثانیه.****عشق هم همینطوره، کم ک, ...ادامه مطلب

  • یکی از درد های جامعه ی سنتی

  • وقتی پست فرانک جون رو در وبلاگش(رژیم زیگزاکی من) خوندم، یکسری خاطرات برام تداعی شد: اولین بار سال سوم راهنمایی بودم که از صحبت های خاله خانم با مامان یه چیزایی شنیدم که برام خیلی عجیب بود. اون سالها تازه از تهران رفته بودیم به اون شهرکوچیک شمالی.توی شهر کوچیک ما اکثر آدم ها همدیگه رو میشناختند و از , ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • خدایا سپاس برای دیدن دوباره ی خورشید. برای بیدار شدن با سختی و کوفتگی. برای لباس عوض کردن جهت رفتن به سر کار. برای داشتن شغلی که صبح ها ساعت ۵ از رختخواب بیرونم میکشد. برای داشتن زانویی که درد میکند. برای داشتن لباسی که به تن میکنم. برای قبض گاز که دو روز است آمده و هنوز فرصت نکرده ام پرداختش کنم. ب, ...ادامه مطلب

  • روزانه

  • سلام. صبح به خیر.هوا خیلی گرم شده و اتاق محل کار من هم خیلی گرمه. دیگه باید کولرهارو راه بندازند. هرچند کولر که روشن بشه ، مشکلات کولری من شروع میشه.(سرما، آبریزش بینی، لرز و استخوون درد).خیلی دلم میخواست این آخر هفته میرفتم تهران خرید مانتو، ولی یاد, ...ادامه مطلب

  • سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست!

  • حوصله سی*یاس*ت رو ندارم. چطوره اصلا اسمش رو بذارم روسیاهگری.بله داشتم میگفتم که حوصله ی روسیاهگری رو ندارم. از بحث های مربوط به اون گریزانم. سراغش نمیرم و ازش فرار میکنم.  درموردش اطلاعات زیادی هم ندارم. میدونم چیز خوبی نیست. بدجور آدم رو درگیر , ...ادامه مطلب

  • دلتون پر از محبت

  • امروز خانم مسئول فنی گفت: اگه من این جربزه ی آقای همکلاسی رو در یکی از خواستگارهام و یا یکی از مردهای دور و اطرافم میدیدم به هیچ وجه ولش نمیکردم و هرجور بود باهاش ازدواج میکردم. خیلی خوبه که آدم با کسی ازدواج کنه که دوستش داره، میشناستش و خیالش از بابتش راحته.یهو رفتم توی فکر. راست میگفت. دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی خوبه. راستشو بخواین من میترسم از عاشقانه هام بنویسم. میترسم یه  آدم, ...ادامه مطلب

  • گاهی از سوراخ سوزن رد میشم، گاهی از در دروازه رد نمیشم.

  • ۱_ بعدازظهر مسیری رو از جایی که از سرویس پیاده میشم تا سر کوچه میبایست سوار ماشین های گذری بشم. این مسیر تاکسی خور نیست و باید به همین گذری ها اکتفا کنم. کرایه ی این مسیر هزارتومنه و من هر روز صبح و بعدازظهر این مسیر رو میرم و برمیگردم. امروز بعدازظهر یه ماشین پراید جلو پام ایستاد و من و دو آقای دیگه سوار شدیم. نزدیک محل پیاده شدن یه دوهزارتومنی دادم بهش. آقای کناری هم یه دوتومنی داد. راننده خطاب , ...ادامه مطلب

  • اولین روز کاری سال ۱۳۹۶

  • سلام. صبح بخیر. امروز اولین روز کاری من در سال جدیده. امیدوارم سالِ پیش رو سالی خوب و خوش و سرشار از آرامش و موفقیت برای من و برای همه ی شما دوستان عزیز باشه.الان که نشستم توی ایستگاه سرویس ، چنان سکوت و آرامشی اینجا رو فرا گرفته که نگو و نپرس.با اینکه اینجا ایستگاه پلیس راهه، ولی تردد ماشینها , ...ادامه مطلب

  • خستگی از تعطیلات

  • این روزها ننوشتم، نه اینکه وقت نداشته باشم. فقط چون روزهای عید بود و روزهای شادی برای بقیه و خوب نمیخواستم با غر زدن ها و نوشتن ناراحتی ها بقیه رو ناراحت کنم. روزهای خوبی نبود.کمردرد و گردن درد.رفتن به دکتر و ام آر آی.کلی هزینه.تموم شدن پول ها و تموم نشدن تعطیلات.....توقعات بیش از حد مامان.حرف , ...ادامه مطلب

  • از خوشی ها

  • ناراحت بودم و برای تخلیه ذهنم از افکار بد،اومدم و پست قبلی رو نوشتم. اما الان بهترم. *****با خواهرک داشتیم توی یکی از خیابان های خاص ولایت که مملو از مغازه های رنگارنگ است قدم میزدیم و ویترین های خوشگل را تماشا میکردیم که شنیدم خواهرک با کسی سلام و علیک کرد. برگشتم. خانمی مسن، زنی جوان و دختری , ...ادامه مطلب

  • از دل برود هر آنکه از دیده رود......

  • قدیمیا قشنگ گفتند که ندیدن فراموشی میاره.گاهی این ندیدن باعث میشه کلا آدم فکر کنه اونی رو که نمیبینه همش داره توی خوشی غلت میزنه.مادرم تمام فکر و ذکر و نگرانیش خواهرکه.امروز داشتم باهاش صحبت میکردم بهش میگم این بچه اصلا انعطاف نداره. نمیتونه خودش رو با بقیه وفق بده. یهو زد تو جاده خاکی. میگه: آره اگ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها